شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

درون سینه ام برجی

درون سینه ام برجی
میان برج
دریایی
   ودریا در پر مرغی
که در هرلحظه گل را خواب می بیند
وگل از عطر آواز تو در سینه 
جهان کوچکی دارد
که در هر گوشه اش برجی ست 
دل تو در کدامین برج پنهان است ؟

------------- آریا آریاپور ---------- 

فریادبی صدا

ومن بعد از ((کابنگرو))
دیدم که کسی برنخاست
چاه آتش نگرفت
گاز بویی نداد
خاک ترش نشد
چهره ها خسته از کارنگشتند
سبزه ها نرویدند
 ((کا قوات ))  بنگی برنیاورد
ودیگر ((گلی جون)) نخواند
           مرثیه عشق را
که تمدن فناشد
            دربسترگرمای خونین شهرم
وغریب ماندوبی کس
همچون آه من
و((محمدخون )) هم دیگرماشین زمان رابه جلونبرد

آه وآه
ازتو ای مسجدِ بی سلیمان
              و ای سلیمان بی مسجد
که گناه تنهایی ات را
بایدبه گردن ((دارسی)) گذاشت
    به گردن همه کسانی که توراغریب کردند

وتوغریب ماندی وبی کس

      ----- امان اله شیخ رباطی ----

ری را جان


می دانم ،می دانم دل آن دره ی دور برای من

تنگ است ،دل آن شکوفه بادام که شبیه جوجه

کبوتربود.می دانم ،دل آن چشمه که بوی تشنگی

ستاره می داد-برای انعکاس تبسم تاریک من تنگ

است .دل سنگ وآن سایه های مالرو،دل بی

باورباغ انار،دل بادوقتی که ازمزارع ماه وشقایق

می گذرد.


ری را
جان


می دانم !دل ولایت آبهابرای من تنگ است ،امامن
که دلم ...دل نیست،من دلم رامیان راه

وکنارتوجانهاده ام :سمت چپ آن ستاره ی سبزکه

درمشرق گریستن است ....


----سیدعلی صالحی----

 

تابستان جنوب

 تنوره می کشید در باد

تابستان جنوب

من محو ابروان  تو بودم

واگر یادت  هست

سیب می خوردی

تودانه های تلخ سیب را...

من اشک های بلورنجیب را...

 

سهم من ازجهان

آن وقت هانگاه توبود

 

آی

علف های هرز

بگویید در کنار کدام  شما

داردشکوفه می دهد

آن دانه های سیب

که از دهانش به خاک افتاده بود

 

من کجای جهان ایستاده ام

تابستان جنوب رامی خواهم

یاطعم دهانش  که سیب  خورده بود؟

         شعراز داریوش اسدی کیارس   

می دمدباد

دربرنجینه هاش و

بخت

   همچون اسبی خیره بریالهاش

درآب

نقش خدایی خیال

با  دستهای  برفیش

می دمدباباد

دستی ازرخسار

     کفن می گیرد

ومی خزد با او

بخت

  همچون اسبی  با یال  خون

درباد

 

نقش خدایی خیال

بادستهای برفیش

خشت می نهد

      برآب.

شعری ازسیروس رادمنش

تصمیم ما

نیمی ازخودم
نیمی ازدنیا
ونیمی ازچشمانی که خیره اند
به فرسایش لب هام
این لیوان
برای این همه جاداردنریزدآب
برآسیاب این جنوب زاده ی آفتاب
...
کمی ازخودم
کمی ازتوراتنها
همخوابه ی پلنگ های ماه ندیده کرده ام
تولدصبح
بسته به تصمیم ماست.
              شعرازفرزادنصیری شهنی