شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

نوروزتان مبارک

دشت لالی - اخرین روزهای اسفند۸۴

برای وطن بمناسبت ۲۹ اسفند ومصدق

                                     وطن

وطن آوازی ست به دهلیز تو به تو

کز تقارن اندیشه وهراس

فریادمی شود

 

وطن طیفی ست ز نور

به روزنه ی صبح

که هرصدایی به نوایش

آغاز می شود

 

از چه بگویم ای عشق

عجب شب بلندی ست

 

اگرچه هنوز هم

چراغی می سوزد

نه درخانه

که در دل

 

برخیز ای نازنین

 

جوجه زاغ باغ

دربیضه ی زمان

 

شکست و

       پرکشید

شعر از غلام رضایی میرقاید

عیدتون منه عیدا 
کهن نوروز ایرانی برهموطنان عزیز ایرانی همتباران بختیاری وهمشهریان مسجدسلیمانی فرخنده باد

مسیرقلعه زراس- اواخرزمستان ۸۴

 

بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت

 

بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند

 

بر آن آئینة زنگار بسته

 

بر آن گهواره که ش دستی نجنباند

 

  

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

 

بر آن در که ش کسی نگشود دیگر

 

بر آن پله که بر جا مانده خاموش

 

کسش ننهاده دیری پای بر سر ـ

 

  

بهار منتظر بی مصرف افتاد!

 

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت

 

به هر کوئی صدائی کرد و استاد

 

ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.

 

  

نه دود از کومه ئی برخاست در ده

 

نه چوپانی به صحرا دم به نی داد

 

نه گل روئید، نه زنبور پر زد

 

نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.

 

 

به صد امید آمد، رفت نومید

 

بهار ـ آری بر او نگشود کس در.

 

درین ویران به رویش کس نخندید

 

کسی تاجی ز گل ننهاد بر سر.

 

  

کسی از کومه سر بیرون نیاورد

 

نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.

 

هوا با ضربه های دف نجنبید

 

گل خودروی بر نامد ز باغی.

 

 

 

نه آدم ها، نه گاوآهن، نه اسبان

 

نه زن، نه بچه . . . ده خاموش، خاموش.

 

نه کبکنجیر می خواند به دره

 

نه بر پسته شکوفه می زند جوش.

 

 

 

به هیچ ارابه ئی اسبی نبستند

 

سرود پتک آهنگر نیامد

 

کسی خیشی نبرد از ده به مزرع

 

سگ گله به عوعو در نیامد.

 

  

کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال

 

که پا بر جادة خلوت گذارد

 

کسی پیدا نشد در مقدم سال

 

که شادان یا غمین آهی برآرد.

 

 

 غروب روز اول لیک، تنها

 

درین خلوتگه غوکان مفلوک

 

به یاد آن حکایت ها که رفته ست

 

ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک . . .

 

 

 

بهار آمد، نبود اما حیاتی

 

درین ویرانسرای محنت آور

 

بهار آمد، دریغا از نشاطی

 

که شمع افروزد و بگشایدش در!

 

 

نرم نرمک می رسد اینک بهار

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

ای دل من، گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن مِی که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار


***فریدون مشیری***

افق روشن

روزی که کمترین سرود

                                     بوسه است

وهرانسان

برای هرانسان

 برادری ست

 

روزی که دیگردرهای خانه شان رانمی بندند

قفل

        افسانه ایست

وقلب

       برای زندگی بس است .

 

روزی که معنای هرسخن دوست داشتن است

تاتو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست

تامن به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیه نبرم

روزی که هرلب ترانه ایست

تاکمترین سرود بوسه باشد.

 

روزی که تو بیایی  برای همیشه بیایی

ومهربانی  با زیبایی  یکسان شود.

 

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان  دانه بریزیم...

*

ومن آن روز راانتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

     نباشم.

 

****** احمدشاملو******

کسی می آید

کسی می آید

کسی که دردلش باماست درنفسش باماست درصدایش باماست

کسی که آمدنش رانمی توان گرفت ودستبندزدوبه زندان انداخت

کسی ازباران ، ازصدای شرشرباران ،ازمیان پچ پچ گل های اطلسی

کسی ازآسمان توپخانه درشب آتش بازی می آید

وسفره می اندازد

ونان راقسمت می کند

وپپسی راقسمت می کند

وشربت سیاه سرفه راقسمت می کند

وروزنام نویسی راقسمت می کند

ونمره مریض خانه راقسمت می کند

وچکمه های لاستیکی راقسمت می کند

وهرچه رابادکرده باشدقسمت می کند

                 وسهم ماراهم می دهد

من خواب دیده ام

 

                                     فروغ