شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

سرزمین آرزوها

اردشیر عزیز 

دیروز بودکه پدرانمان داس بر گرده بر زمینهای خشک بدنبال کاه مانده  از درو بودند که نیافتند ودست پینه زده عموها ودائی ها بر لوله های بدون گاز بسته نمی شد  تا در وانفسای کوچ  دشت بدون علف را طی کنند

 مادرانمان با سطلهای درست شده  از حلبهای 17 کیلوئی در چاه نفت  با منت فراوان نفت پس مانده را جمع می کردند تا شعله هایش زندگی محقرانه را که به اندازه یک عشق خالصانه بودگرمی دهند

وآنگاه که صادقانه در گرمای نفس گیر آب را قسمت می کردیم( هرچند پیمانه پر نمی شد)  این عطش لبهامان چه صفایی داشت

....واکنون

چه آسان اما تلخ می نماید وقتی که غریبانه  هیجار  در رگ منار سر می دهیم (گرچه تاراز توان شنیدن صدا ی تنهایی مان را ندارد)

می خواستم بگویم ومی گویم

        ای بختیاری  با بخت خود بیا ودر سرزمین آرزوها بمان

                                  سیراب کن ریشه های  تشنه رویش را

                                                              سیراب

 

 

برادرت امان الله

======

امان جان

به دنبال چه میگردی برادر؟!
ما دیگر آسمان هم ٬ بکارمان نمی آید.
ما که در زمین اینچنین برهنه و پینه بسته ایم ٬
ما که با پا افراز بیگانه ایم.

یادت هست! من و تو و پدرانمان
هزاران سال یا منتظر تکه ابری چشم به آسمان  داشتیم
یا بدنبال علفچری ٬ هی مال کندیم و هی مال وندیم

و از تمامی منظومهء ور شکسته ٬
تنها ناهید به کارمان می آمد
که هر غروب میگفت:
امروز هم تمام
گاو ها را به آبادی بازگردان!


امان جان
حال که خیش ِ پدرانمان را
به موزه ها سپرده اند

و
خاکستر «آتشکده های خاموش»
به کار ختنه گاه کودکان هم نمی آید

بیا فقط به دو بال بیندیشیم!!
ممراد.


**********

 
نفت که آمد و رفت

عشق و زندگی نیز رخت بر بست

آمد نسیمی و زود گذشت

برف پیری بر سر و روی شهر نشست

کس ندانست که در این چرخه

چه بدست آمد و چه رفت ز دست؟

این خیل برنا که امروز

میهمان آتشند

لول یا ملولند ز روزگار پست

آسمان

که نتوان بار غم کشد به دوش

سینه چاک داد و کران تا کران گسست

خاک ٬ خاکِ ما بود و مردمان نیز هم

زین آمد و شد

گردی به فرق ما نشست.

***
محمد مراد -از مجموعه اشعار ( نفت که آمد و فت }

=====

سلام محمد مراد جان
من بدنبال تش هستم
چون آتشکده خاموش من
در مسجد بی سلیمانم است
من به دنبال سلیمانهای فراری هستم
که تو می شناسی
ولی آنها غریبند
من بدنبال خودم هستم
درتاریکی وجودم
ولی همه را خواهم یافت
اگر کمیتت را زین کنی
ومادیانی از محبت  برای من
بدون زین ارزانی بیاوری
می آیم
وهمه را خواهیم یافت
در دشت سینه هایمان
وبر کوه غرورمان نهر ه ای
از هیجار سر خواهیم داد

امان اله

====

به یاد مریدمیرقاید

وقتی تو با منی

     گلها به چهره ی من اخم می کنند

****

مرید میرقاید شاعر معاصر همشهری ونگارنده مجموعه شعرهای پرنوشته ها و چکیلا درگذشت روحش شاد

****

مرید میرقائد معلم ، شاعر، هنرمند و نویسنده شهر مسجدسلیمان در اراک اقامتگاه خود به دیدار مرگ شتافت.
مرید میرقائد متولد سال1327 در محله سرمسجد مسجدسلیمان بوده و از دوران نوجوانی به شعر و نقاشی و نویسندگی و فیلمنامه نویسی علاقه زیادی داشت و در عرصه ادبیات و هنر تلاش زیادی نمود وی پس از تحصیل در دانشگاه هنرهای زیبا بعنوان دبیرهنرجذب آموزش و پرورش شد و در دبیرستانهای مسجدسلیمان مشغول بکار شد

او همگام با پیشگامان موج ناب سرودن را آغاز نمود ونخستین سروده هایش را در مجله فردوسی به چاپ رساند .وی بعد از انقلاب  با مشکلات عدیده ای مواجه شد .
 از کار در آموزش و پرورش برکنارو با مسایل مالی بسیاری زندگی خانوادگی خود را اداره نمود ونهایتا برای کاردر پروژه های ساختمانی و صنعتی  خانواده خود را به اراک نقل مکان داد.
از وی تا کنون ده ها مقاله ونقد در مطبوعات از سه دهه پیش وهمچنین دو مجموعه شعر به نامهای پرنوشته ها و چکیلا به چاپ رسیده است.
میر قائد همچنین مدتی بود که کتابی درباره تاریخ وفرهنگ بختیاری را در دست نگارش داشت.
وی برای نخستین بار ظرفیت استفاده از قالب های شعر نو را وارد شعر فولکلور بختیاری کرد.
فوت این معلم و هنرمند وفادار به اهداف بزرگ انسانی را به ایل بختیاری ، جامعه هنری ایران زمین ، همشهریان و خانواده میرقاید تسلیت میگوئیم.

شمیم

===

وقت است
دراین خاموشی ایل وتبارم
یکباره به اقلیم شقایق بکنیم بار
وقت است که باخوانش مولودی لاله
ازکوه وکمر
دره به دره
بزنیم جار
ای کبک سرچشمه
توای پونه کوهسار
ای یار
ای یار
آستاره و
ماهپاره
دمیده به ره یار
وقت است
ازاین غربت خاموش تبارم
یکباره
به اقلیم شقایق بکنیم بار
              هی جار

***

آرمون

==
ای کنارا وبلیطا
مورگ وریشه نه خوم
به منه حاک ولاتا
مو زچ و تیشه نه خوم
آرمون مو  یونه
واکه بگوم سیت چه اخوم
سایه بردگپ سرمچدوچاربیشه نه خوم
تاایاهه به خیالم
سرکیچه دم حوش
چایی خردن
به منه درف هزارپیشه نه خوم

====

 

مرگ تدریجی

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد؛

اگر احساسات خود را ابراز نکنیم؛

        همان احساسات سرکشی که

             موجب درخشش چشمان ما می شود.

                           و دل را به تپش در می آورد

 

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد؛

      اگر بنده ی عادتهای خویش شویم

              و هر روز یک مسیر را بپیماییم.

 

اگر دچار روزمرگی شویم,

   اگر تغییری در رنگ لباس خویش ندهیم,

       یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت را باز نکنیم.

 

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد؛

اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم هنگامی که از حرفه یا عشق خود ناراضی هستیم.

اگر حاشیه ی امنیت خود را برای آرزویی نامطمئن به خطر نیاندازیم.

اگر به دنبال آرزوهایمان نباشیم.

اگر به خودمان اجازه ندهیم,

برای یکبار هم که شده

از نصیحتی عاقلانه بگریزیم.

 

بیایید زندگی را امروز آغاز کنیم!

بیایید امروز خطر کنیم!

    همین امروز کاری بکنیم!

                اجازه ندهیم که دچار مرگ تدریجی بشویم!

 

            پابلو نرودا