شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

به پاس بزرگداشت خواجه شیراز

وقتی ملتی مقهور می گردد تا زمانی که زبان خویش را خوب حفظ نمایند کویی کلید زندان شان را در دست دارند(آلفونس دوده ) 

به هر الفی الف قدی برآید 

به باور ما ایرانیان درهر هزار سال یک انسان راست قامت همچون الف ظهور می کند اما گلستان فرهنگ وادب ایران سرشار از راست قامتانی است که اکسیر عشق را افشاندند .آنان رمز ماندگاری زبان پارسی هستند.ادب پارسی  سرشار ازمعرفت الهی وکلید اسرار عاشقانه انسان وخداست .فردوسی سعدی مولانا خیام عطار نظامی و... اما برای ما ایرانی ها حافظ چیز دیگری است شگفتا چه شان ومرتبتی! اگر بایزید در حال وجد وشور می گفت که درون جامه من جز خدا کسی نیست. غزل حافط آکنده از عطش برای پیوستن است پیوند عاشقانه  با حضرت حق وبا گذشت ایام کماکان کلام او سرشار از این اکسیر وطراوت است . مولانا ازلذت  وصل می گوید وحافظ ازآتش فراق  تابدینگونه رندان تشنه لب  عشق ازلی را در وادی ایمن نظاره گر باشند 

 

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد 

آینه

گفتم ای دل آینه ازبهر چیست 

تا ببیند هرکسی کو شکل کیست 

آینه آهن برای لون هاست 

آینه سیمای جان سنگین بهاست  

آینه جان نیست الا روی یار  

روی آن یاری که باشد زان دیار 

                 ( مثنوی) 

براستی اگر برای جان آینه ای بودو  آدمی می توانست با اندکی تامل باطن ودرون خود را در آن نظاره کند چه قدر وقیمتی داشت می توانستی سیمای راستین خود را در اندرون آن تماشا کنی وگوهر ذات خود را ببینی می توانی در آن کسی را نظاره کنی که گذشته ات را ترسیم کرده ونظام بخش آینده ات است یگانه کسی که همیشه می توانی به آن اتکا کنی .

برای ما که عادتمان است دیگران را نظاره ونقد کنیم فرصتی است تا کمی هم به خود بنگریم به خود خود به خردی مان ودرشتی کردنمان به تکامل مان ودر عین حال نقصان مان  به زمان گذشته وموهای سپید گشته به حالمان وحسرت های بجا مانده به حیات وبه فنا ان وقت شاید نهیبی به خود بزنیم که وقت تنگ است وزمان در گذر .بازیچه ای است تا با خود رو راست باشیم وسیله بخود آمدن ودر افکار ورویا ها غوطه ور شدن .بخود نهیب زدن و برخاستن . از خوی خود زدودن جماد وجفا و  دعوت برای حلاوت صدق وصفا

 

آینه جلوه گاهی آکنده از رمز وراز ودرعین حال فارغ از هر نقش ورنگی انسانی را آرزو ی دیدار می کشد که شیخ با چراغ همی در پی اوست . 

 انسان زمینی سرشار از پرتوهای الهی است صدحیف اگر اندرون مان اینه ای زنگار بسته باشد آنگاه طلیعه های این انوار خدایی اسیر زنگ ها خواهد بود.

 

در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بد تر از دیگر شوریده و دیوانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مظمر صد گلشن و کاشانه
گفتم که رفیقی کن با من که من از خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه