شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

انا الحق

شهادت منصور حلاج این عارف وارسته به نقل از عطار نیشابوری :


«... پس دستش جدا کردند. خنده بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است. مرد آن است که دست صفات که کلا ه همت از تارک عرش را می کشد، قطع کند. پس پاهایش ببریدند. تبسمی کرد. گفت: بدین پای خاکی می کردم. قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند، اگر توانید آن قدم را ببرید! پس دو دست بریده خون آلود بر روی درمالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد. گفتند: این چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد، شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی در مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه مردان خون ایشان است... پس چشمانش را بر کندند. قیامتی از خلق برآمد. بعضی می گریستند و بعضی سنگ می انداختند. پس خواستند زبانش ببرند، گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم. روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی! بدین رنج که برای تو بر من می برند، محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن ... پس گوش و بینی ببریدند و سنگ روان کردند... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان بداد»
 

به بهانه ۲۴ بهمن سالمرگ فروغ فرخزاد

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

نگاه کن که غم درون دیده ام  

چگونه قطره قطره آب می شود  

چگونه سایه سیاه سرکشم 

 اسیر دست آفتاب می شود  

نگاه کن تمام هستیم  

خراب می شود
 
شراره ای مرا به کام می کشد 

 مرا به اوج می برد  

مرا به دام می کشد  

نگاه کن  

تمام آسمان من پر از شهاب می شود
 
تو آمدی ز دورها و دورها  

ز سرزمین عطر ها و نورها  

نشانده ای مرا کنون به زورقی 

 ز عاج ها ز ابرها بلورها  

مرا ببر  

امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها  

به راه پر ستاره می کشانی ام  

فراتر از ستاره می نشانی ام  

نگاه کن  

من از ستاره سوختم 

 لبالب از ستارگان تب شدم  

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل  

ستاره چین برکه های شب شدم  

چه دور بود پیش از این 

 زمین ما به این کبود غرفه های آسمان  

کنون به گوش من دوباره می رسد  

صدای تو  

صدای بال برفی فرشتگان 

 نگاه کن  

که من کجا رسیده ام 

 به کهکشان به بیکران به جاودان 

 کنون که آمدیم تا به اوج ها مرا بشوی  

با شراب موج ها مرا بپیچ  

در حریر بوسه ات مرا بخواه  

در شبان دیر پا مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن 

 نگاه کن  

که موم شب  

براه ما چگونه قطره قطره آب میشود  

صراحی سیاه دیدگان من  

به لالای گرم تو  

لبالب از شراب خواب می شود
 
به روی گاهواره های شعر من  

نگاه کن  

تو می دمی و آفتاب می شود

بهارخانه ساده

رنگ بهار هنوز نیامده است اینجا

تا بخواهی دیوانگی ولی به کوچه‌هاست

و من نمی‌دانم چه بنویسم

از بس که تنهایم

و من

پراکنده نیستم

نیستم اصلا" ا

که پراکنده یا به سامان باشم

و فقط می‌دانم در گریه‌هایم دست‌هایی است

و بدجوری عادت به تو دارم

مثل زبان مادری

و تا بیایم از دستِ یادهایت بیاسایم   می‌میرم

 

 

و حالا بگو این تصویر چندم یک خانه‌ی ساده است

چند کتاب آشفته

چند شعر ناتمام

و عکس‌هایی که مرده‌ی آلبوم‌اند

و سرنوشتی که من دعوت نکرده‌ام از او

باز مثل زبان مادری

یا تولدم

یا عشق 

یا.

 ا     هرمز علیپور****