شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

یک ماجرای واقعی


داستان سربازی است که بعد از جنگ ویتنام می خواست به خانه اش برگردد.

سرباز تازه از ویتنام به نیویورک آمده بود و می خواست به خانه بازگردد قبل از این که به خانه اش برگردد از نیویورک با پدر و مادر خودش تماس گرفت و گفت:«  جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم اون رو با خود به خانه بیاورم.»
پدر و مادر  در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مایلیم اون رو ببینیم.»
پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد اون بدانید، او در جنگ به شدت مجروح شده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پاش را از دست داده و جایی برای رفتن نداره و من می خواهم که اجازه بدید او با ما زندگی کند.»
پدرش گفت:« پسر عزیزم، ما خیلی متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده . ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کنه.»
پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کنه.»
آنها در جواب گفتند:« نه،خودت می دونی فردی با این شرایط مایه دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم آرامش زندگی ما بهم بخوره . بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»
پسر که خیلی ناراحت شده بود تلفن را قطع کرد.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع دادند که فرزندشان بر اثر سانحه سقوط از یک ساختمان بلند فوت کرده و آنها مشکوک به خودکشی هستند و از آنها خواستند برای شناسایی جسد به نیویورک بروند.
پدر و مادر  سراسیمه به طرف نیویورک پرواز و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با مشاهده جسد،  پدر و مادر مات ومبهوت شدند آخه پسر آنها یک دست و یک پا داشت

به بهانه 2 مرداد دهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو

هزارو یکشب گریه

چه می توانست بربایدش

جزمرگ!

او که بر دوش هاش می رفت و

تهی نبود در دست هاش !

این تابوت هزار دست و

دستان هزار قلم

آرام بر دوش و

برکوچه هاش آرام تر

الف ب پ ت ...تا ابدیت کلام

هزار واژه

هزارکلام

هزار ترکیب

هزارو یکشب گریه و

زانو بریده برجای

به هراس " دشنه اش در دیس "

نه دستش میان تابوت تهی

که اسکندرش خوانم !

بر انگشت پینه بسته اش

ازفرط قلم!

آه ای روندگان از پی

بر سینه ها ببارید

اشگ

که بیدارباش این شاعران

                    برفت !

================= یارمحمد اسدپور

ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران  
بیداری ستاره در چشم جویباران  
آیینه‌ی نگاهت پیوند صبح و ساحل 
 لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران  
بازا که در هوایت خاموشی جنونم  
فریاد‌ها برانگیخت از سنگ کوه ساران  
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز  
کاین گونه فرصت از کف دادند بی‌شماران  
گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم  
بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران  
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز  
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران  
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند  
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران  
وین نغمه‌ی محبت بعد از من و تو ماند  
تا در زمانه باقیست‌ آواز باد و باران  
                                        م سرشک