در اَنـدوهِ گُنگِ آن سـال ها
وقتی صبوری کردی وُ من / مثنویِ بی قراریِ خویش ،
زیرِ گلویِ ماه ، نقش بستم ! ـ
چه نابجا / حسودیِ ماه بردی وُ ـ
هی گفتی اَم: لابُد تُرا سَر و سِرّی ست با بلورِ گلویِ ماه!
و من
اگر عارَم نبود از چشمِ پاچِه پِلشتِ « زِلّه روز » ،
از گلویِ سِتَم بارترین صاعقه ی کافرْ کیش
لااقل ، به یک رباعی هم که می شد ـ
بی پاسخ نمی هِشتَمت !
حالا ماه گُل !
تو / هم باز صبوری بِکُن
تا نازکانه ترین نقشِ ناصبوری اَم
بَر کَشَم گِرداگِرد بلورِ گلوت …
آخر ، من که سَرْ زِ خود گَلویِ ماه اَنْدُوده نکردم به شعرِ خویش !
… شاید کسی به من گفته بود
که ماه ، بالغ ترین هَمْزادِ توست!
… و شاید هم در اَندوهِ گُنگِ خویش ـ
خواستم که روزهایِ تَنگِ گُم شدنت / دور از نگاهَ ام نباشد !…
بالاخره به سایتتون سر زدید!
زیبا بود ولی بعضی جاهاشو نفهمیدم همشهری.
موفق باشید.
بادرود خدمت آقا اردشیر
یکی از افتخارات ما اینست که فرزندان ما باکمترین امکانات وکمترین تمرینات به مدال دست می یابند از این روی به فرزند قهرمان وبرومند خود بهرنگ اسفندیاری غریبوند وسایر قهرمانان استان خوزستان وایرانزمین افتخارمیکنم