شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

به من بگو

در این منزل بی نشان

تا کی به اسم آینه از خشت خام

سخن خواهی گفت؟

دیری ست دیوار کج از مسیر ثریا

به ویرانی ویل المکذبین رسیده است

به من بگو،

از کاروان بی واژه چه می بری؟

جز غارت خیالی،

که خبر از غفلت بی فردای تو می دهد.

تو چه می دانی از اندوه ماران و،

از این شب پر ملال

به خدا آتش زیر خاکستر است

این خرمن بی خار و

این کبریت کهنه سال 
 

"سید علی صالحی"

تجلیل از یارمحمد

 

 دوست عزیزم یارمحمد اسدپور مدتی است که به قول اداری ها به افتخار بازنشستگی نائل شده 

و این بهانه ای بود که اولین همایش شعر کارکنان مخابرات خوزستان  در هفته قبل همراه با تجلیل از یارمحمد باشد.یارمحمد در این مراسم شعری خواند که بی مناسبت نیست تا آن را در وبلاگ نگنجانم  برایش همیشه سلامت و سعادت آرزو دارم 

حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد         جانها فدای مردم نیکو نهاد باد

********

شب عید است وشهر در تاریکی  

صبح بر گرده عقربه ها در راه است  

دل هر آدمیی پی نوری می گشت   

شب عید است و سخن از تقسیم تاریکی 

چراغ برگیرید 

سبب این تاریکی خستگی دل ها نیست 

سبب تاریکی شاید هق هق کودکی باشد  

در حسرت یک جامه نو  

شب عید است ورقص یک ماهی در شیشه آب 

جان ماهی در دست یک کودک شاد 

چشم مادر ز سر سفره هفت سین 

به پی خوشبختی 

به پی اوراد یک روزی نان  

صبح به پس کوه بلند 

به نزدیکی این بید حیاط در راه است  

کودکی در بستر صبح 

به پی سکه عیدی می گشت 

شهر در تاریکی  

دل هر آدم  

به پی نوری بود

ستاره ی کی مند

                           ـــــــــــــــــــــــــــ

دل به ستاک ریشه در هفت توی بی کجا می آویزم

با یادهای آشفته ی  سرخ

یال به مهمیز نسیم سپرده اید

آی ....  رمه های بی سوار

 تا من 


در تاراج پا افزار پدری

پا در کفش باد  کنم 



    *     *     *

این روزگار

تـــــــا بوده

سنت نا شده به حجله می رود

که هلال ماه

پا در رکاب چهارده نمی نهد !!

از ستارگان کی مند

        باز پرسید 

 

*** ازآخرین سروده های دوست گرانمایه محمدمراد یوسفی نژاد ***

خروس خسته

با گلویی باد کرده

چندی این خروس خسته به خواند و

صبح نیاید؟

صبح ٬

نه به بانگ خروس می آید

ونه شب

به پارس سگ !

********   غلام رضوی ********

کرشمه ی لیلا

 

 رخساره ی جهان

امروز مکدر است

ازخشم تو وقهر من

چه زمانه سنگینی ست

نه دلی می تپد به شوق

نه لبی ز خنده گشوده می شود

باید به ناز اکنون

ازپی خورشید گشت

تابرآید به صلح چون صبح

که بغض طلوع را

در گلویمان بشکند

مگر نگفته بودی

امروز آغاز کهنگی ست

وماهواره های آسمان

رنج های میانه ی خاور را

برسیمای غرب می بارد

تا کودکان بور

با چشمان آبی حیرت

بی تابی کنند

پس چرا

عموی دروغینت سام

این تصویر مکدر را

از ستون حوادث می چیند

که هیچ دستی را

یارای بازیافتنش نیست

چه غم غریبی ست خدایا

مر کرشمه ی لیلای مشرقی

به جلوه ای دوباره فضای ماهواره ای را

مفخرکند

ورنه

 هیچ منظر بلندبالایی

بی قراری دلم را نمی شکند

،،،،،،،،‌‌‌‌‌‌‌‌            غلام رضایی میرقاید

هرمز علیپور

 نسخه پیچ شاعر

نام ؟
هرمز، کوتاه شده ی هرمزد/ اهور مزدا.
 نام خانوادگی؟
علی پور.
شهر تولد ؟
ایذه ـ مالمیر. ایذج.
نام محله ی کودکی ؟
بی بیان ـ محله ای در مسجدسلیمان ، از 4 سالگی به بعد .
یک خاطره از دوران کودکی؟
گم شدن در گودی های پی بنیاد شده ی یک ساختمان ساده .
دوستان دوران تحصیل؟
شاخص ترین شان علی مراد فدایی نیا داستان نویس مدرن که در امریکاست. مراد مؤمنی یکی از مقامات شرکت نفت که بازنشسته شده و دوستانی دیگر که یا معلم یا پاسبان یا فوتبالیست شدند.
 همه شغل های قبلی؟
غیر از آموزگاری، رانندگی تاکسی، نسخه پیچی در داروخانه ها، پزشکیاری در کلینیک ها.
اولین اتفاق که در زندگیتان رخ داد ؟
هیچ گاه از یاد نمی برم شبی که در روستای اکنون متروکه قلعه سرخ (قلعه حاج اسکندر)از روی«لوکه»افتادم و عیب ندیدم.
 اولین ضرب المثل که از آن خوشتان آمد ؟
«بو دام ز دالوم ایای»(محلی بختیاری)، بوی مادرم از مادربزرگم می آید.
تکه کلام همیشگی؟
جداً، ای ...
سابقه اخراج از مدرسه را دارید؟
اخراج  از آموزش و پرورش به مدت 3 سال .
هترین بهانه برای اینکه سر صحبت را با کسی بازکنی؟
ببخشید آقا هوا یه جوریه یا حال من خوش نیست.
چگونه می توان از ادبیات استفاده ی بهینه کرد ؟
با گل چین کردن بخش هایی که با انسان غمخوارتر است.
ادبیات برای شما دارای چه ارزش و اهمیتی است؟
در زندگی خودم معادل نفس کشیدن است و متأسفانه گاه این تعلق در دلبستگی یا کندگی ام با دیگران به شکل بی رحمانه ای رخنه می کند.
درباره پست مدرن چه نظری دارید؟
پدیده ای است ناگزیر، در جهان و در کشور ما هم دارای جلوه ها و مناظر و تعاریف گاه متناقص از سمت گردانندگان آن است، دغدغه ی من اما نیست!
چرا نامتان را هرمز گذاشته اند؟
به تأسی از نام های یکی از بزرگان مورد احترام خانواده ی مادری من که در  ایذه و اصفهان اهل دانش و هنر و سفر بودند. در تذکره ی شاعران بختیاری نام دو تن از آنها هست: میرزا مراد پرچمی و ستار پرچمی بختیاری که این دو خوش خط و خوش چهره بودند. اولی یکی از قضات اصفهان بود که جوانمرگ شد و دومی آخرین سمت اداری اینک ریاست کارگزینی آموزش و پرورش خوزستان بود.
در مورد عشق چه نظری دارید؟
در جوانی با هیجان همراه است.در سن امروزی من با اندوه و آرامی.یکی از لغات آلمانی است و من که همیشه چشمان عاشقی داشته ام.
نظرتان در مورد شمارش معکوس؟
برای برخی امور آغاز و برای عمر انجام است.
بی کاربردترین واژه ؟
واژه های تعطیل بسیارند.
بهترین شاعر ایران؟
شاعر بد اصلاً نداریم. هر شاعری که در شعر و فرهنگ ما پذیرفته می شود از خوبان است.
چه شعری را بیشتر دوست دارید؟
شعر خاصی را در نظر ندارم. شعرهای خوب خوانده ام زیاد از شاعران معروف و گمنام.
نظرتان راجع به پاورقی ؟
عصای متن.
بزرگترین ادای شاعری ؟
شلخته نمایی و بی نظمی نفرت انگیز.
 یک تعریف سریع و کامل از شعر؟
به بخش سریعش نظر دارم : متن پیامبران زمینی.
نظرتان راجع به کسانی که نام می برم چیست؟
احمد شاملو: جهانی ترین شاعر ایران.
فروغ: خواهر تمام شاعران صادق.
سهراب:با برخورداری از زندگی اشرافی اما عصاره ی تنهایی درون.
نیما:تهمتن شعر ایران.
آتشی: مادرزاد ترین شاعر معاصر.
صالحی: پرکار و تأثیر گذار.
آهنین جان: شاعری درخشان.
قبول دارید که شاعری رمانتیک هستید ؟
اولاً خودم نمی دانم.دیگر این که عیب و حسن این خصلت بدطوری تشکیل گرگ و میش می دهد.
نظرتان راجع به شعر سپید چیست؟
 بدون احتساب زوائد و سوء بهره بردن ها شعری است که قدرت پروازش بیشتر است.
نسبت به پنج سال پیش چه تغییری کرده اید؟
آرام تر شده ام و موهای دستم سپید شده و تنها خودم را مسئول برخی کاستی ها می دانم و به زندگی و مرگ هر دو صمیمی تر شده ام.
چقدر به آراستگی در شعر اهمیت می دهید؟
در حدی که به تصنع نکشد.
 اگر امکان تصویربرداری از خواب هایتان وجود داشت کدام یک را به فیلم تبدیل می کردید؟
خواب هایی را که در کنار پیامبران هستم، می گیرم.
کابوس بیشترین شب ها؟
تنگاتنگ بودن زندگی با خشونت جهانی در قالب جنگ تا یک سیلی به ناحق خوردن.
اگر زندگی شبیه راه رفتن بود شما چگونه راه می رفتید؟
بر پنجه ها رو به زمین و با تلفیقی از طمأنینه و شیب.
واکنشتان هنگام عصبانیت؟
عبور از خود و نشستن در کنج خاموشی.
 اگر ادبیات ایران وزارتخانه بود چه کسی وزیرمی شد؟
آن که کمتر شاعر است و می ماند ، هست.
به کدام یک از کارهای قبلی تان می خندید؟
هیچ کدام .
به خاطر شعر با کسی قهر کرده اید؟
قهر نه، دوری کرده و می کنم. با شاعرانی که نه قدر خود و نه شعر را می دانند و نه ارزان فروش که شعر را حراج کرده و می کنند.
چقدر بدخواه دارید؟
فکر نمی کنم، بدی نکرده ام.
نظرتان راجع به خط خوردگی؟
اعلام حرف کلمه و بی هیاهو آدمیان.
اگر کسی موهای سرش را بلند کرد شاعر است؟
اخوان بلند کرد امروزه بلند می کنند و هستند. موی بلند برازنده ی زیبایی است یا زیبایی برازنده.
از چه کسی بدتان می آید؟
از کس خاصی بدم نمی آید، از بسیاری اما دلم به درد می آید.
نظرتان راجع به انتقاد چیست؟
نباشد زندگی گورابه می شود و آدمی.
نظرتان راجع به نرگس فردا، اوراق لاجورد و فاخته هیمالیا؟
هیچ کدام مزاحم من و شعر ایران نیستند.
اگر زندگی یک روزنامه بود؟
جهان می شد آشپزخانه ی بدون حصار.
 نظرتان راجع به صفحات ادبی نشریات استان ؟
مدت هاست بی اطلاعم اما وقتی بودم و می دیدم. معتقدم هر کدام با هر نیت شکل بگیرد در نهایت در روشنگری بعضی موارد یا ثبت آماری نام های تازه تر می تواند کمک کند به شعر علاوه بر این که می توان از هر کدام و عده ای را دوباره دید و عریان و این خوب است.
از صفحات روزنامه ها کدامیک را قبل از همه می خوانید؟
وقتی می خوانم اول فرهنگ و اندیشه،بعد سیاسی.
اولین اثر چاپ شده ؟
یک غزل در مطبوعات کشور.
در شعر چقدر موفق بوده اید؟
من، شعر را زندگی کرده و می کنم کار به چیز دیگری ندارم.
در زندگی چطور؟
توفیق در زندگی یعنی غلبه بر غیر درون و این نصیب چه کسی شده؟
اولین بیتی که سرودید ؟
یادم نیست.
اولین شاعری که دیدید؟
از بزرگان، در آغاز نادرنادرپور و بعد شاملو.
نظرتان راجع به شعر استان؟
پرحرارت ترین بخش شعری ایران است. به هر شکل که تقسیم ببندند این شمول را دارد: درخشان، فرهنگ ساز، جریان ساز، تأثیر گذار و باز آفرین و... .
درباره ی چند دستگی شاعران استان چه نظری دارید؟ 
طبیعی است!
بعضی شاعران استان به جای شعر به تخریب دیگران می پردازند،نظر شما در این مورد چگونه است؟
اگر قرار است کسی یا موقعیتی با موضع گیری دو یا ده صفحه هنری و ده یا صد تا آدم به راحتی فرو بریزد همان بهتر که نباشد. کسی که به تخریب دیگران بپردازد خودش را تخریب کرده است.
نظر دانش آموزان در مورد تدریس شما؟
بی سوادی ام را به محبت ام می بخشند.
بهترین نمونه ی عشق در ادبیات؟
فرهاد.
آشناترین نام در ادبیات ایران؟
حافظ .
حس تان بعد از خواندن بوف کور ؟
مثل خیلی از جوان های امروز یادم نیست.
 آخرین سوءتفاهم؟
سوءتفاهم ها بیدار می شوند با هستی در سال 1325.
معنی عبارت«نرود میخ آهنین در سنگ»؟
یعنی هی هالو ولش کن.
شما نقاش هستید؟
نه. اندکی می دانم .
زشت ترین عادت نقاش؟
توضیح دادن.
در کارهایتان بیشتر از چه رنگ هایی استفاده می کنید؟
با حساب این که نقاش نیستم بیشتر بنفش و قهوه ای.
رنگ غالب؟
آسمان و آب .
یک تعریف از حوض نقاشی؟
آب آن هرگز نمی گندد.
سیاسی ترین بخش زندگی تان؟
وقتی که در رژیم گذشته قبل از پیروزی انقلاب تنها در بند بودم و جانم را مدیون پیروزی انقلاب می دانم.
اگر از شما بخواهند نامی بر نوزادی بگذارید؟
دختر لیلا ، پسر کهیار.
اسطوره ی موردعلاقه؟
پرومته .
 چند سطر از آن چه دل تنگت می خواهد بگو؟
خدایا مرا ببخش.
خدایا آنان را که فکر می کنند شاعری، یک لذت زودیاب است راهنمایی کن و بعد بی خطرترین مردانگی به ظاهر پریدن به نام های مرده یا مردگان زنده ای که سهمناک اند.
 یک بیت شعر برای حسن ختام ؟
از یک غزل است از خودم:
عکس جوانی مرا دور کن        
یا که بزن
چشم مرا کور کن

منبع :خبرگزاری جنوبگان http://jonoobegan.com

برف تهران یاد مسجدسلیمان

برف تهران ُیاد مسجدسلیمان

یرف....تهران آنقدر سپید ست که اگر باز نمیگفتند: جانش به عینک ریبنش بسته بی عینک بیرون نمیرفتم ...بچه ی زمستانم دیگر هنوز هم توی سرازیری عمر مثل بچه ها ذوق میکنم از برف و باران .....

دیروز صبح یخبندان پشت فرمانی که باید چهار چشمی مراقب میبودم لیز نخورم برگشته بودم به زمستانهای بارانی جنوبیم ....ما برف نداشتیم اما آنقدر باران می آمد که هرقدر هم عاشقش بودی به دعا مینشستی که بس کند دیگر ...آسمان سوراخ میشود و چند روز بی توقفی کوتاه حتی ، میبارد و میبارد و می بارد آنهم نه نرم بارش هائی مثلاً از آن باران های رشت ...انگار که سطل سطل آسمان خالی میشود....بخودم میگفتم یعنی باز هم میتوانم زندگی کنم؟یعنی ممکن است دوباره برگردم؟ حتی به همان کودکی پر از محرومیت و ...زندگی هرچه بود حسرتش به دل آدم میماند...

بییست و چند سال پیش یکجورهائی آخرین سفرم را به مسجدسلیمان رفته بودم ...توی زادگاه خودم غریب  بودم ...هیچ جا را ندیده برگشتم اهواز وبعد حالا سالیان سال است راه اهواز هم برایم راه دمشق شده است اگر راه شیری نشده باشد ...پس چرا هنوز و هنوز هم ستم که به نوشتن میرود آنجا هستم؟ سردر نمی آورم ...بعد می بینم ناخواسته چقدر از شعر مکتب مسجدسلیمان از داستانهای جنوبی متاثر شده ام ...

یک شهر که شاید بسیاری حتی نامش را نشنیده اند توی همین تهران لااقل هزارنفر هنرمند را با رگ و ریشه های خودش دارد ...شاعر و نویسنده و بازیگر و نقاش و منقد و چه و چه و چه ...حتماً هم مسجدسلیمانی خالص نباید باشند و مثل من که فقط آنجا به دنیا آمده ام و جز خاطرات تا هفت – هشت سالگی چیزی از ام آی اس ندیده ام ...اما لابد خاصیتی در هوای آنجاهست که شعر میزاید و هنر میکارد...کسانی که سالهای شصت ریل وی مرا دیده اند لابد با تصاویری از شهر کوچک ما آشنا میشوند که روزگاری محل اتراق ایل بوده بعد آفیس و مین آفیس فرنگی ها و حالا .....

یاد بزرگانی چون بهرام حیدری ، هوشنگ چالنگی ، مرید میرقائد ، هرمزعلیپور ،مهران حیدری ، حشمت قاسمی ، اردشیر صالحپور ، هوشنگ هیهاوند ، عزت مهرآوران ، حمید کریمپور ، سیروس رادمنش، یارمحمد اسدپور، مجید فروتن وووو....جاودانه باد ...این نامها نمیگذارد مسجدسلیمان را –حتی اگر نشود دید- فراموش کرد

واینهم عکسی از هوشنگ چالنگی بزرگ و هرمز علیپور گرانقدر دو شاخصه ی شعر مسجدسلیمان و ایران:(البته  نفروسط عکس آقای  سپانلو ونفردیگر جناب آقای اخوت می باشند -اردشیر)

                         

منبع :دوست گرامی جهانشاه آل محمود http://makss.persianblog.ir

کالوسه

امروز یکی از دوستان مجموعه داستانی به من داد که مربوط به یکی از همشهریان فرهیخته وگرامی شهرمان است

مجموعه داستان  ( کالوسه ) نگارش جناب آقای محمد اژدری ناشر تخت جمشید

کالوسه در واقع نام چشمه ای است در روستای مه سنبلی که بنا به اظهار نگارنده در وجه تسمیه آن می گویند چون در چشمه کالوسه به دلیل کمی آب آن ناگزیر با کاسه آب آن را برمی داشتند ودر ظرف می ریختند واین کار شبیه لیسیدن کف آن با کاسه می باشد در واقع کاسه لیسه بوده که بمرور به کالوسه مشهور شد

(عکس روی جلد نیز نمایی از همین چشمه می باشد)

خود نگارنده عنوان می کند همین که داستانی در زمینه ی روستا ومسائل ومشکلات آن به دستم می رسید ومی خواندم بی درنگ به یاد زادگاهم می افتادم.موضوع ویاماجرا را با آنچه که در ذهن داشتم می سنجیدم .گاه ودرپاره ای از زمینه ها شباهت آن چه نوشته شده بود با آنچه که از زندگی در روستا بخاطر سپرده بودم شگفت انگیز بود لیکن پاره ای از دشواری ها ومشقاتی که گریبانگیر مردم صبور ونجیب هم تبارم بود یا بطور کلی ناگفته ماندویا بسادگی از کنار آنها گذشتند.

گاه می اندیشیدم که کاش ذهن پویا وقلم زیبای نویسنده ای زبردست این گوشه های تیز را می یافت وآن را بگونه ای که سزاوار است می انگاشت تا شاید ارجی باشد برشکیبایی دربرابر رنج بیکران مردان وزنان این خطه از سرزمین گرامی مان

مجموعه داستان مربوط به رخداد های دهه ۴۰-۵۰ نگارنده است که بقول خود بدون هیچ داعیه نویسندگی این خاطرات تلخ وشیرین را در قالب داستان ارائه نموده است

 

 

سیدعلی صالحی

       آنتی پرانتز برای پروانه‌های آن سالها


روزگارِ خودمان بود، خودمان از خودمان بودیم. کوچک‌تر از کافِ تمام کوچک‌ترها، و بزرگ بودیم، قد اطلسی‌های آفتاب خورده M.I.S

M.I.S
اسم است به تخفیف، هم به روایت دیگرانی که آمدند، روییدند و رفتند، شاید بروند.M.I.S اسم آسان سخت‌ترین تبعیدگاه سیاره‌ی ماست: مسجد سلیمان! موج ناب" انعکاس هفت رنگ دره‌های آب و نفت و پونه‌ی همین دیار بی‌یارِ ثروت و سکوت و فلاکت بود. با هم بودیم به هر دلیل بی‌علتی حتی: من و هرمز و حمید و سیروس و یارمحمد. همین پنج‌تن‌های همیشه با هم، که می‌خواندیم، می‌گشتیم، می‌سرودیم به سرمای دی و دوزخ تیر. اسیر آزادترین کلمات زنجیرگسل، که در گهواره هزاران‌ساله‌ی قومی غریب برآمده بودیم، به در آمده بودیم. با تمام کابوس‌ها و کاستی‌ها، به عاطفه‌ی عظیم آینه‌واری که موج می‌زد به جان و ناب‌تر می‌زد به هر چه زمزمه. فرصت لکنت نمی‌دادیم.

تمام تقدیر موج ناب همین بود و هر کس به راه خویش از دست روزگار. یکی ‌یکی یکدیگر را یافته بودیم و یکی یکی از یکدیگر دور شدیم. برف‌های قله‌نشین،‌ سرنوشتی چنین دارند که هر کدام را رودی و به راهی. و چه رودی زد روزگار که عود به آینه خفت و تار شکسته به تنهایی. در آن جانب رود، جیب‌هامان یکی بود و گاه پیراهن‌هایمان چندان که کلمات خالص خواب‌هایمان...

***** سید علی صالحی( ازآوازهای کولیان اهوازی)

 

شناسنامه

=====

من از جاده‌ها، کوه‌ها، کلمات
از دریاها و دشنام‌های بسیاری گذشته‌ام.
(می‌گویند وقتی مصیبتِ ماه
از حَدِ تاریک‌ترین شبِ ناجور می‌گذرد،
دیگر هیچ ستاره‌ای
بر مزارِ مردگانِ ما گریه نخواهد کرد.)
دروغ می‌گویند
تا تو تمامِ سهمِ من از ثروتِ سپیده‌دَمی
کوه و جاده و دریا چیست
دریا و دشنام و کلمه کدام است
من خودم این حروفِ مُرده را
به مزامیرِ زندگی باز خواهم گرداند.
من عطرِ آلوده به روز را می‌شناسم
سرمنزلِ دورِ جاده‌های جهان را می‌شناسم
سایه‌سارِ بلند کوه و
تنفسِ کوتاهِ کلمات را می‌شناسم.
نه دریا از دهانِ سگ و
نه آدمی از دشنامِ آدمی،
هرگز آلوده‌ی اندوه نمی‌شوند.

+++++++++++++   سیدعلی صالحی

 

 

گفت وگو با هوشنگ چالنگی، شاعر

ما چندنفر شعردیگر بودیم

مجتبا پورمحسن ؛ هوشنگ چالنگی شاعر شعر دیگر است. شعر دیگر به صورت کتاب در دو شماره در فواصل سال های 1347 تا 1350 منتشر شد. پرویز اسلامپور، فیروز ناجی، بیژن الهی، رضا زاهد، بهرام اردبیلی و هوشنگ چالنگی و یدالله رویایی از جمله شاعرانی بودند که آثارشان در شعر دیگر منتشر شد. اما بسیاری از شاعران این گروه پس از چند سال یا شعر را رها کردند یا ترجیح دادند خلوت شاعرانه ای اختیار کنند. اگر بیژن الهی هنوز شعر می نویسد و کتاب چاپ نمی کند، هوشنگ چالنگی به گفته خودش از سال 1350 به این سو شعر را جدی دنبال نکرده است. اکثر شاعران شعر دیگر علاقه ای به چاپ آثارشان نداشته اند. اولین کتاب هوشنگ چالنگی با نام «زنگوله تنبل» در سال 80 منتشر شد که مجموعه ای از شعرهای شاعر در سال های 47 تا 50 بود. اما این شعرها با سی سال تاخیر و توسط دوست قدیمی اش بیژن الهی منتشر شد. خیلی ها تاخیر سی ساله در چاپ شعرهای چالنگی را به لجاجت او نسبت داده اند. اما خودش می گوید که اصلاً به فکر چاپ کتاب نبوده است. چالنگی متولد 1320 در مسجد سلیمان است و قرار است به زودی مجموعه ای از شعرهای سال های 50 تا 82 خود را منتشر کند. گفت وگوی شرق را با هوشنگ چالنگی بخوانید.



 چی شد که پس از سی سال کتاب چاپ کردید؟

این مجموعه، شعرهایی بود که تعدادی از آنها با بچه های شعر دیگر چاپ شده بود. در همان دو کتاب «شعر دیگر» بخشی از شعرها هم در «اندیشه و هنر» شمیم بهار منتشر شده بود. این کارهایی بود که بیژن الهی قرار بود دربیاورد. چون او شرکت چاپ و نشر داشت به نام 51، که یکسری کتاب در آنجا درآوردند منجمله آثار رنه شار و هنری میشو و کارهای سینمایی. بعدش در حقیقت دیگر نمی دانستم این مجموعه کجاست. مدتی دست به دست گشت ولی آخرش پیش بیژن الهی بود. من هم که دیگر رفتم دنبال تاهل و مسوولیت، دیگر جدا افتادیم. بعد از سفری که به هند رفتم و برگشتم در سال 1347 به عنوان معلم استخدام شدم. رفتم شهرکرد و بعد ازدواج کردم، دیگر بین ما فاصله افتاد. بچه های دیگر مثل بیژن الهی، فیروز ناجی و محمود شجاعی کار کردند. از سال 50 که منتقل شدم اهواز دیگر اصلاً از آنها خبری نداشتم. تا اینکه باخبر شدم خانم خدیوی، مدیر انتشارات سالی ـ که با بچه های خوزستان آشنا هستند ـ پیغام فرستادند که این مجموعه شما پیش بیژن است و من گرفته ام و به قول شما بعد از 30 سال می خواهم چاپ کنم. گفت که اجازه چاپ بدهید که من اجازه چاپ دادم و منتشر شد. دیگر به من برای ویراستاری کتاب هم مهلتی ندادند وگرنه به نظر خودم بعضی از کارها دیگر به درد چاپ کردن نمی خوردند؛ با این حال من یک فرصتی پیدا کردم آمدم تهران و یک بررسی مختصری کردم و به قول شما درست پس از سی سال چاپ شد.

شعرهای شما در کنار شعر شاعران دیگر چاپ شد. اکثر بچه های شعر دیگر کتاب چاپ کردند. چطور شد شما به صرافت چاپ کتاب نیفتادید؟

دیگر اینطور شد. زندگی من به سمت دیگری رفت. 

شما کلاً شعر را کنار گذاشته بودید؟

زندگی جوری شد که من دیگر فعالیت دوران جوانی ام را نداشتم و الان هم ندارم.

البته چون نمی توانم سکوت کامل داشته باشم می نویسم ولی خیلی کم. البته به صورت یک مجموعه درآمده، مجموعه ای از شعرهای 81 و 82 به آن طرف. 

شعرهای قبل از 82؟

زنگوله تنبل مجموعه شعرهای سال های 47 تا 50 است. از شعرهای سال های 50 تا 82 مجموعه ای آماده کرده ام، مثل اینکه خود خانم خدیوی می خواهند منتشرش کنند. 

چرا شاعران «شعر دیگر» کلاً گوشه گیر بودند و نسبت به چاپ شعر رغبت چندانی نداشتند؟

اینگونه شد. کسی هم بود که در بین بچه های گروه پرکارتر بود و کارش به نوعی کلاسمان بالاتری از ما داشت و از 20سالگی مجموعه شعر داشته، «تراخم»، «سرطان»، «ناخوشی ها» و.... ولی همان طور که شما گفتید کتاب در نیاورده .

در حالی که بیژن الهی خیلی پر کار است و سطح کارش هم بسیار بالاست. تعدادی از « ناخوشی ها»یش در «روزنه»ی رویایی چاپ شد. تعدادی از آنها در جزوه شعر منتشر شد. اینها همه مجموعه هستند. اینکه می گویید چرا کتاب چاپ نکردید. حالا من یکی اینطور بودم. کتاب «محمود شجاعی» را خود بیژن الهی در شرکت 51 منتشر کرد. یا مثلاً کارهای فیروز ناجی را همین طور. ولی کارهای خودش را که بیش از همه ما شعر دارد و تا همین الان هم دارد کار می کند در نیاورد. یک سری از شعرهایش هم از «تماشا» منتشر شد که یک سالی فیروز ناجی اداره اش می کرد. اما کتاب نه، کتاب منتشر نکرد.

فقط بحث چاپ کتاب نیست. یکجور گوشه گیری خاصی در بچه های شعر دیگر هست. آن از بهرام اردبیلی که قبل از مرگش تا سال ها خبری از او نبود، پرویز اسلامپور هم که بعد از چاپ چند کتاب دیگر اصلاً پیدایش نشد.

بهرام هم تقریباً مثل من بود. کم کار می کرد. هر چند یک مقدار کار پیش همشیره اش داشت که مفقود شد. پرویز اسلامپور هم با ما بود. یادم رفته بود بگویم. یک دوره من فرانکلین کار می کردم من و پرویز اسلامپور همکار بودیم، در سال های 47 و 48 در انتشارات فرانکلین که وابسته به امریکایی ها بود و در چهار راه کالج قرار داشت. ولی پرویز نسبت به ما خیلی خوب کتاب چاپ کرد. 

اما بعدش همه سکوت کردند. دیگر کتابی چاپ نشد.

بله. پرویز دیگر کتاب چاپ نکرد. اما یک سری کار می فرستد برای ماهنامه ها. اخیراً هم چند تا از کارهایش در نوشتا چاپ شد. 

این سکوت ربطی به خود مساله « شعر دیگر» هم دارد؟

یک مقداری هم در سطح عمومی چون رغبتی به این نوع شعر نبود، می شود این را هم دلیلی دانست. در بین ما بیژن بیش از ما موضوع گفت وگوست و منتقدان بیشتر به او می پردازند. اما کتاب در نیاورد. یا مثلاً رضا زاهد که شنیدم قرار است مجموعه ای از کارهایش را خانم خدیوی دربیاورد. رضا زاهد خودش را به شکل اعجاب انگیزی به ما نمایاند. کارهای اخیرش نه، ولی کارهایش در دو شماره تماشا که فیروز ناجی درآورد، بی نهایت جالب بود. او هم کتاب چاپ نکرد. و یکی از کسانی که بعد به ما پیوست، حسن عالی زاده بود که مجموعه شعری از او هم چندی پیش درآمد. 

نه، اینها کار نکردند. حتی اگر کار هم کرده بودند یک گوشه گیری کردند، آیا این گوشه گیری ربطی به هستی شناسی شعر دیگر دارد؟

خب گوشه گیری در انواع دیگر هم هست، به اشکال دیگر، این را که دیگر کاریش نمی شود کرد. ولی این را به هیچ وجه نمی شود گفت که چون شعرهایشان ضعیف بوده، چاپ نکردند. 

من اصلاً چنین اعتقادی ندارم. فقط دنبال این هستم که چرا؟

مثلاً برای چاپ شعرهایشان وسواس داشتند، نوع زندگی شان این طور بود...

ولی به لحاظ پیشرفت و آوانگاردیسم.... 

خیلی ها در مورد شعر دیگر می گویند که این نوع شعر فراتر از یک استراکچر یا ساختمان بود. یعنی از نیاز ساختمان عبور می کرد، و شعر فراتر از ساختمان به خصوص شکل می گرفت.

تعدادی از این شاعران کار نکرده بودند مثل محمود شجاعی. اما خب شاعران بسیاری هم بودند که کار کرده بودند. 

شما و چند تا دیگر از بچه های « شعر دیگر» همراه رویایی بودید در «شعر حجم». بعد مثل اینکه شما فاصله گرفتید از شعر حجم، نه؟

اگر بخواهم دقیق بگویم به این صورت بود که پس از تعریفی که برای کتاب شعر دیگر شد در واقع آقای رویایی به بچه ها پیوست. 

جریان شعر حجم بعد از « شعر دیگر»بود. ولی در تاریخ نگاری ها عکس این ترتیب آمده است.

شاید من سنم بالا رفته اشتباه بکنم. اما تا جایی که یادم می آید بچه ها تعدادی از کارهای آقای رویایی را برای «شعر دیگر» و اگر اشتباه نکنم فقط برای یک شماره، یعنی شماره اول می دهند. او به دنبال کار آوانگارد بود بعد تالیفاتی از او منتشر شد که منتهی شد به شعر حجم و مانیفستی که ایشان نوشتند. 

که شما امضا نکردید.

من نبودم. آن موقع رفته بودم هند. 

شما را جزء شاعران شعر «موج ناب» هم محسوب کرده اند و گفته اند یکی از کسانی بودید که شعر « موج ناب» را به وجود آوردید.

بچه های موج نابی پیرترین شان بیش از یک دهه با من فاصله سنی دارند. کسانی که موج ناب را به وجود آوردند عمدتاً بچه های مسجد سلیمان بودند. اما من با آنها حشر و نشری نداشتم. 

یعنی اصلاً در بحث ها شرکت نمی کردید؟

من اصلاً آن موقع تهران بودم یا به عنوان معلم در شهرکرد بودم. بعد از دوره ای که صفحات شعر« تماشا» را فیروز ناجی اداره می کرد، مدیریت این صفحات بر عهده منوچهر آتشی بود. اینها با سلیمانی جمع شدند که در راس شان برای مطرح کردن شان و برای حمایت و اصطلاحاً لانسه کردن شان آقای آتشی بود و آقای سلیمانی، هرمز علی پور، سیروس رادمنش و آریا آریاپور و... اینها جزء موج ناب بودند.

پس شما اعتقاد دارید که موج نو ربطی به شعر دیگر نداشت، چون در این سال ها عده ای مطرح کردند که موج نو دنباله شعر دیگر بوده؟

نه، اینها بچه های با استعدادی بودند، ولی در یک سطح نبودند. 

ولی ربطی به شعر دیگر نداشت، نه؟

می خواندند، اینها بچه هایی بودند که شعر را می شناختند و دنبال کار پیشرو بودند، همین آقایان رادمنش، آریاپور، یارمحمد اسدپور اینها دنبال کار نو بودند. 

خب، مثلاً نوجویی کار بچه های شعر دیگر را می توان با کارهای آقای آتشی مقایسه کرد؟

آتشی یک مقداری این بچه ها را شناخت و به آنها کمک کرد. ولی اینکه شعرشان مثل هم هست، چیز دیگری است. آتشی کارش این طور نبود. یک مدت صفحه ادبی شعر تماشا دست ناجی بود که از رضا زاهد و بیژن الهی شعرهایی چاپ کرد. بعد که به دست آتشی افتاد، او کارهای این بچه ها را چاپ کرد. دنبال کارشان را گرفت، بچه هایی که بعد موج ناب لقب گرفتند. ولی این که کارشان مثل هم است، این را نمی شود گفت.

پس کار موج ناب ها و شعر دیگر دنبال هم نیستند.

چرا به نوعی کارشان آوانگارد است.

نوجویی؛ پس تنها وجه مشترک شان نوجویی است؟

بله، مثلاً من یکسری از کارهای آن موقع اسدپور را می پسندم. یکسری از کارهای جدید آقای رادمنش. اینها بچه های مطرحی هستند. 

منظورم این است که منوچهر آتشی یکی از چهره های مطرح موج ناب بود دیگر، درست است؟ آیا آن نوجویی که در کارهای اسلامپور، چالنگی، بیژن الهی، ناجی و بهرام اردبیلی و بعدها در سیروس رادمنش یا محمد اسدپور وجود داشت، آیا این نوجویی در شعر آتشی هم وجود داشت؟

ببینید نمی شود مقایسه کرد. ولی او هم شاعری بود که از سنین پایین شعر را شروع کرد. و در کارهایش هستند شعرهایی که می توانند قابل توجه باشند. اما حالا اینکه جزء موج ناب بود یا نه، نمی دانم ولی شعر های خوبی داشت. به هر حال 50 سال کار شعر کرده است. 

ببینید شعر رویایی، شعر حجم یک مانیفستی داشت که یک عده ای زیر آن را امضا کردند. شعر موج نو هم همین طور، اما در مورد شعر دیگر آیا به صرف این که اینها در یک مجموعه ای به نام شعر دیگر چاپ شدند، شعر دیگر نام گرفتند یا اینها اعتقاد داشتند که به شکل خاصی شعر می گویند که دیگران نمی گویند؟

بله، این طور بود. بچه ها این دو کتابی که درآورده اند، به اینکه جور متفاوتی شعر می گویند قائل بودند و به همین دلیل هم به آن عنوان شعر دیگر دادند. کسانی که به انتشار این دو کتاب کمک کردند به این مساله و تفاوت شعر این بچه ها قائل بودند. به همین دلیل در گزینش هم دقت می کردند. آن موقع جزوه های شعر را اگر می دیدید، جزوه هایی که نوری علاء تهیه می کرد شاعران بسیاری در آنها بودند مثل الان، اما خب «شعر دیگر» به تمام آنها جا نداد. بلکه گزینش می کرد. یعنی با یک نوع ادیت و ویراستاری گزینش می کرد و این بچه ها این شعر را جدا می دانستند. بچه هایی بودند که حالا نمی گوییم خوب یا بد ولی شاعران خوبی بودند. 

حالا شما گفتید به این دلیل که در آن دوره همه دنبال شعر آرمانگرا و اجتماعی و اینها بودند، این نوع شعر خیلی مورد توجه نبوده و یک مقدار شعر تخصصی محسوب می شد. فکر می کنید چرا الان در دهه 80 این همه «شعر دیگر» مورد توجه قرار گرفته؟

شاید این طور باید در نظر بگیریم که از این دیدگاه شعر چیست یعنی برای شعر چه معنایی را قائل هستند. تعریف شعر، متفاوت است. شاید به این دلیل است که یک گزینشی توسط خواننده صورت گرفته که شعر دیگر را به لحاظ متفاوت تری می پسندد و مورد بررسی قرار می دهد چنانکه همین حالا هم بعضی از کارهای شعر دیگر و بعضی از شعرای این نوع شعر مورد بررسی قرار می گیرند. 

اصلاً شما در این سی سال که گفتید از شعر دور افتادید، در جریان بقیه جریان های شعری بودید؟

کم وبیش، به مطبوعات و کتاب هایی که منتشر می شوند نگاه می کنم، جوان ها می فرستند برایم یا خودم دسترسی پیدا می کنم به آنها می خوانم. مجلات مختلف ادبی مثل خوانش، عصر پنجشنبه یا همین نوشتا را می خوانم و معتقد به این هستم که در مملکت ما به نوعی شعر بهتر از دیگر شعر ها هم وجود دارد توسط جوان ها.

به نقل از روزنامه شرق ۱۴مرداد۸۶ شماره ۹۲۳

کوگ تاراز -آستاره آوازبختیاری مسعودبختیاری درگذشت

 

مسعودبختیاری هنرمند بی بدیل عشایر که آوازبختیاری را ازبرافتو تا بلندای تاراز وکی نو  به بالا کشاند وآستاره ای شددردل مردم هفت وچهار سرانجام درمقابل بیماری تسلیم شد .افتو موسیقی بختیاری غروب کرد تاعشایرخسته ازمال کنون سوگوار کسی شوند که دلش ازپاکی همچون آسمان بود.حالوزال ما دیگر صدایش درایل نخواهدپیچیدتا باترنم صدایش همه مالها درکنارهم بار بیاندازند و شو مه درکنارتش چاله ها هم درنگ ما باشد 

یادش گرامی وروحش شاد