آفتاب اواخر خرداد به میان آسمان نرسیده بود که ماشین جیپ سبز رنگی در کوره راهی پر دست انداز و ناهموار ، کج و راست می شد و به سوی آبادی می آمد. شعبان زودتر از بقیه بچه ها فریاد زد : - امنیه ها آمدند ! امنیه ها آمدند ! و مش فرضعلی که در سایه دیوار خانه شان روی دو زانو نشسته بود و سیگار می کشید به صدا درآمد: - نظر بگیریه ، نظر بگیریه ... (داستان اجباری از مجموعه داستان چال تو چال) نگارش : محمد اژدری ناشر : ارسطو چاپ 1391 |