نزار قپانی

میان‌ِ ما بیست‌ سال‌ فاصله‌ است‌
اما چندان‌ که‌ لَبانت‌ بَر لَبانَم‌ آرام‌ می‌گیرد
سال‌ها فرو می‌ریزند
و شیشه‌ی‌ عُمر
در هَم‌ می‌شکند !

2روزی‌ که‌ دیدمت‌
تمام‌ِ نقشه‌هایم‌ ،
تمام‌ِ پیش‌ْبینی‌هایم‌ را پاره‌ کردم‌ !
چون‌ اَسبی‌ عَرَب‌ْ
باران‌ِ تو را پیش‌ از خیس‌ شُدن‌ بو کشیدم‌ !
صدایت‌ را پیش‌ از آن‌ که‌ لَب‌ واکنی‌ شنیدم‌
و بافه‌های‌ گیس‌َت‌ را گشودم‌
پیش‌ از آن‌ که‌ ببافی‌شان‌ !

3
از من‌ و تو کاری‌ ساخته‌ نیست‌ !
زخم‌ْ
با خنجری‌ که‌ پیش‌ِ رو دارد
چه‌ کنَد ؟

4چشمان‌ِ تو شب‌ِ بارانی‌ست‌
که‌ کشتی‌ها در آن‌ غرق‌ می‌شوند
و تمام‌ِ نوشته‌های‌ مرا
در آینه‌ای‌ بی‌خاطره‌
بَر باد می‌دهند !

5شراب‌ُ نقره‌ در صدای‌ این‌ زَن‌ْ یکی‌ می‌شوند
روزْ از آیینه‌ی‌ زانوانَش‌
سفرِ خود را آغاز می‌کند
و زندگی‌ به‌ دریا می‌ریزد !

6وقتی‌ گفتم‌: « ـ دوستَت‌ می‌دارم‌ ! »
می‌دانستم‌ که‌ الفبایی‌ تازه‌ را اختراع‌ می‌کنَم‌ ،
به‌ شهری‌ که‌ در آن‌
هیچ‌ کس‌ خواندن‌ نمی‌دانَد !
شعر می‌خوانم‌ ،
در سالُنی‌ متروک‌
و شرابم‌ را در جام‌ِ کسانی‌ می‌ریزم‌
که‌ یارای‌ نوشیدنشان‌ نیست‌ !

7تو کیستی‌� ـ اِی‌ زن‌ ! ـ
که‌ چونان‌ دشنه‌ای‌ بَر تبارِ من‌ فرود می‌آیی‌ ؟
آرام‌ْ
چون‌ چشم‌ِ یکی‌ خرگوش‌ْ ،
سَبُک‌ْ
چون‌ فرو غلتیدن‌ِ بَرگی‌ از شاخه‌ ،
زیبا
چون‌ سینه‌ریزی‌ از گُل‌ِ یاس‌ْ ،
معصوم‌ْ
چون‌ پیش‌ْبَندِ کودکان‌
و وحشی‌ چون‌ واژگان‌ !

از میان‌ِ برگ‌های‌ دفتَرَم‌ بیرون‌ بیا !
از ملافه‌ی‌ بستَرَم‌ ،
از فنجان‌ِ قهوه‌اَم‌ ،
از قاشق‌ِ شِکرْ ،
از دُکمه‌ی‌ پیراهنَم‌ ،
از دستمال‌ِ ابریشم‌ ،
از مسواکم‌ ،
از کف‌ِ خمیرِ ریش‌ِ روی‌ صورتم‌ ،
از تمامی‌ِ چیزهای‌ کوچک‌ بیرون‌ بیا تا بتوانم‌ کار کنَم‌...

8معلم‌ نیستم‌ ،
تا عشق‌ را به‌ تو بیاموزم‌ !
ماهیان‌ برای‌ شنا کردن‌
نیازی‌ به‌ آموزش‌ ندارند !
پرندگان‌ نیز ،
برای‌ پرواز...

به‌ تنهایی‌ شنا کن‌ !
به‌ تنهایی‌ بال‌ْ بُگشا !
عشق‌ْ کتابی‌ ندارد !
عاشقان‌ِ بزرگ‌ِ جهان‌
خواندن‌ نمی‌دانستند !

9نامه‌های‌ من‌ به‌ تو ،
بَرتَر از خودِ مایند !
زیرا نورْ
بَرتَر از فانوس‌ْ است‌ ،
شعرْ
بَرتَر از کتاب‌ْ ،
و بوسه‌ بَرتَر از لَب‌هاست‌ !

نامه‌های‌ من‌ به‌ تو ،
بَرتَر از خودِ مایند
این‌ نامه‌ها
اَسنادی‌ هستند که‌ دیگران‌
زیبایی‌ِ تو و عشق‌ِ مَرا
در آن‌ها خواهند یافت‌ !

10وقتی‌ می‌شنوم‌ که‌ مَردان‌
چه‌ مُشتاقانه‌ از تو سخن‌ می‌گویند
و زَنان‌
چه‌ پُر کینه‌ ،
به‌ زیبایی‌اَت‌ پِی‌ می‌بَرَم‌ !