صدای پارس سگ هایکباره بلندشد.کریم ناتورپشت پرچین سنگی دست پاچه وهولازجاپرید.گرزش رااززمین برداشت وبه دوروبرنگاه کرد.نیمه های شب بودوتاریکی انگارغلیظ ترشده بود.کریم به آوایی گنگ ونامفهوم که ازنزدیک خاکستان کهنه می آمدگوش داد.انگارکسی درخاکستان بیت می خواند.کریم چشم تیزکردوبه ردصدانگاه کرد.هیچ چیزندید.چشم هایش انگاربه تاریکی عادت نکرده بود.چشم بست وگشود.دوباره چشم بست وگشودوبه تاریکی پیش پایش نگاه کرد.آرام دست پیش بردوپابه پاجلورفت .پشت دیواره ی کوتاه پرچین سرکج کردوازروی دیواره ی سنگی به تاریکی خیره شد.....
برگرفته ازداستان شادی های پنهانی ازمجموعه داستان نیمدری نوشته غلام رضارضائی
salam
man ta hala masjed soleiman nayomadam
vali bayad shahre zibaii bashe
hatman bayad ye sar bezam oonja
Movafagh bashi dooste azizam
man chaker bacheh masjed soleyman hastam yek sar
beh man bezan