برزگر
بیهو ده
مبهوت در ماتی
یارت به سر حد
فارغ از مشک و ملار
جگر به کولا جلا می دهد
و گندم که در نما یشنامه ای مضحک !
سر حضرت آدم بباد داد
در گرمسیر
و
سرد سیر
میهمان هر سفره ست
بی حضور کنک
برزگر
بیهوده داس به ساقه جان خو یش می کشی
این مات
هزاران سال بر جاست
نگران یگانگی چپه ات مباش
امتداد بیگانگی
تا سرحد
به پر ده نشسته ست
گیوه بر کن و داس بیاویز
نگاه کن !!
خوشه های گندم
در قاب سالیانند
و
شیشه های آپارتمان من
دلشوره دارند
وقتی
دیوانه ای
در کوچه پرسه می زند
با پاره سنگی در دست
*** محمدمرادیوسفی نژاد***
*****************
سوء تفاهم یا سوء نیت
آدم خوب یا بد وجود ندارد، بعضی کمی خوبتر یا کمی بدترند، اما عامل تحریک همه بیشتر سوءتفاهم است تا سوءنیت، یکجور نابینائی نسبت به آنچه در قلبهای یکدیگر میگذرد. هیچکس دیگری را به دیده واقعیت نمیبیند بلکه همه از محدوده نقصهای ضمیر و نفس خود به دیگران مینگرند. ما همه در زندگی خود یکدیگر را همینطور میبینیم. خودبینی، ترس، هوس و رقابت (تمامی این کژیهای درون نفس ما) دیدگاه ما را نسبت به دیگران تشکیل میدهد. به تمامی این کژیهای نفسانی خود، کژیهای نفسانی دیگران را نیز اضافه کن و آن وقت خواهی فهمید که از پس چه شیشه تار و ماتی به یکدیگر مینگریم. این شرایط در تمامی روابط زندگی موجود است مگر در یک مورد نادر، یعنی هنگامیکه دو نفر نسبت به یکدیگر چنان عشق عمیقی احساس کنند که تمامی این لایههای کدر و مات در مقابل آن بسوزد و فرو ریزد و آندو قلبهای برهنه یکدیگر را ببینند... .
تنسی ویلیامز به نقل از آوازهایی که مادرم به من آموخت، رابرت لیندزی