پس از زندگی کردن و تولید مثل بشر می خواهد یادبودی از
خود به جای گذارد، شاید به این دلیل که او حقیقتا وجود داشته است. او یادگاری روی چوب، روی سنگ یا روی زندگیهای دیگر افراد میکند.
این آرزوی عمیق در هر کسی وجوددارد. از بچه ای که کلمات رکیک
در یک جایگاه عمومی می نویسد تا بودایی که تصویرش را در مغز یک
نژاد نقش میکند ...
جان اشتاین بک
من پراکنده شدم
ماپراکنده شدیم
مست آواز هَزاران در باغ
چوگلسرخ ز ِ بُن
بی خبردست پدرکنده شدیم
دیرگاهی ست
که از رویش عرفانی
گلها در باغ
خبری نیست که نیست
نه صدایی ز پایی
ونه آوازرسایی ز جایی
نه طلوعی
ز خورشیدخروشان
برای دل درمانده به راهی
ریزش بارانی
به علف زاران سوخته
ازحسرت آهی
آسمان رابنگر
ابرهاتاروپراکنده شدند
سایه هاخسته ودرمانده شدند
مادران چشم به درخانه
عبوس وغمگین
انتظاربچه های به ره مدرسه
وامانده شدند
چه عجب حال وهوایی است
خدایابنگر
خواب می بینم من
یاکه دربیداری
مبتلای دل درمانده شدم
من پراکنده شدم
¤¤غلام رضایی میرقاید