زیبایی های بهار مسجدسلیمان
---------------
به خوزستان زمستان راچه کاراست که درمسجدسلیمان نوبهاراست
صلازدبامنش باغ وبهاران که بلبل چون گلم برشاخساراست
نگارین دخترطبعی است بامن که ازهرسو هزارش خواستگاراست
ندانم دل سپردن باکدامین که یک دل دارم ودلبرهزاراست
غمی چون کوه پس قلعه است بامن ازآن سیل سرشکم آبشاراست
دراینجاچشم چاه نفت ایران چه چشمی کزکرم چون چشمه ساراست
بلی این کان وکانون طبیعت هنوزدست دل گوهرنثاراست
به نخلستان صلای کامرانی است که نخل ازشهدکارون کامکاراست
به تبریزاست یخبندان واینجا چه آبی وهوایی خوشگواراست
به چشمک انعکاس رودکارون توگویی نرگس مخموریاراست
به سان آسمان پرستاره شب کارون چه پرنقش ونگاراست
به سحرآمیزی کارون اگرهست گذشت وسرگذشت روزگاراست
نه تنهاحوزه مسجدسلیمان که دنیاازسلیمان یادگاراست
به نیکی کوش تاجاویدمانی که نیکی ازصفات کردگاراست
دراینجاسیلسودوثروت نفت چوکارون تل وگنجی شاهواراست
امیدنسل آینده است وایران بدین سرمایه اش امیدواراست
مراپیرانه سرباری ببخشید که اینم ازجوانان انتظاراست
اگرچه بعدمن زین مهمانی به روی میزبانان شرمساراست
ولیکن میزبان راهم ستم نیست که خودمهمان شعرشهریاراست.
روزی
خواهم آمد ٫ وپیامی خواهم افشاند
دررگهانورخواهم ریخت
وصدادرخواهم داد:ای سبدهاتان پرخواب !سیب آوردم ٫سیب سرخ خورشید
خواهم آمد ٫ گل یاسی به گداخواهم داد
زن زیبای جذامی را ٫ گوشواری دیگرخواهم بخشید
کورراخواهم گفت :چه تماشاداردباغ!
دوره گردی خواهم شد ٫ کوچه هاراخواهم گشت .جارخواهم زد:آی
شبنم ٫ شبنم ٫ شبنم
رهگذری خواهدگفت :راستی را ٫ شب تاریکی است .کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست .دب اکبررابرگردن اوخواهم آویخت
هرچه دشنام ٫ ازلبهاخواهم برچید
هرچه دیوار ٫ ازجاخواهم برکند
رهزنان راخواهم گفت:کاروانی می آیدبارش لبخند
ابررا ٫ پاره خواهم کرد
من گره خواهم زدچشمان راباخورشید ٫ دلهاراباعشق ٫ سایه هاراباآب
شاخه هاراباباد
وبه هم خواهم پیوست ٫ خواب کودک رابازمزمه زنجره ها
بادبادکها ٫ به هواخواهم برد
گلدانها ٫ آب خواهم داد
خواهم آمددرآخوراسبان ٫ گاوان ٫ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه ٫ سطل شبنم راخواهم آورد
خرفرتوتی درراه ٫ من مگسهایش خواهم زد
خواهم آمد ٫سرهردیواری ٫ میخکی خواهم کاشت
پای هرپنجره ای ٫ شعری خواهم خواند
هرکلاغی را ٫ کاجی خواهم داد
مارراخواهم گفت :چه شکوهی داردغوک!
آشتی خواهم داد
آشناخواهم کرد
راه خواهم رفت
نورخواهم خورد
دوست خواهم داشت .
------- سهراب سپهری --------
اینک فراگرفته ام انسانهایی که فقط بخاطرخودزندگی می کننددرظاهرزنده اندامادرباطن تهی ازعشق اند.آن کس که عشق رادرخانه اش جای می دهدخداوندرابه حریم دلش راه داده است چراکه خداونداورادوست داردو
خداوندیعنی عشق
تولستوی
جان هر اندِیشهای سوی تو دارد ای بهار
لحظهها در پی نوشت کلک خام اندیش ما
شیخ خوانَد مست، آواز بلند در کوچهها
خشت مسجد بوی از میخانه دارد ای بهار
خامیاش بو در مشام لاله دارد ای بهار
هر کسی سری به سر دارد رهی در زندگی
حج چرا ؟ لب بر لب ساقی گذارد ای بهار
حال دوران از روند این جهانخواران پست
روز را چون شب خدایا تیره دارد ای بهار
این غلام کور مست را از در عشرت سرا
ساقیاش کی بر در مسجد گذارد ای بهار.