![](http://www.sharemation.com/golamr41/DSCI0204.JPG)
کودک
------
کودک گل به دبستان می بردوشیطنت هایش را
وبپرسی نام همه گل هارامی داند
بازکه برمی گرددمشق به خانه می آوردودستان کبودش را
وبپرسی نام هیچ گلی رابه خاطرنمی آورد
.......
شعرازغلام رضوی ازمجموعه پس ازسالهاخاموشی
------------------
***مسجدسلیمان***
محصورکوه تپه ها
پراکنده میان دره ها
گفتیم که سجده گاه سلیمان است
وآتشکده ای بود
باران نیزه برتنش باریدند
دلش رازخم زدند
وفوران خون سیاه
جهان راروشن کرد
محصورکوه تپه ها
پراکنده میان رودها
-------------------------
------نعل وارونه ------
اجل ندارم جز ماه
که آسمان را به کول گرفته وچارنعل می تازد
ونعل وارونه می زند!
خونی ی ستارگان ام
که بی سازمی رقصند و
هم بی سازمی میرند!
کفری آفتاب ام
ودل خور ازبامدادنیم بندش
-----
------ خروس خسته---
باگلویی بادکرده
چندی این خروس خسته به خواند و
صبح نیاید؟
صبح ؟
نه به بانگ خروس می آید
ونه شب
به پارس سگ !