کسی می آید
کسی می آید
کسی که دردلش باماست درنفسش باماست درصدایش باماست
کسی که آمدنش رانمی توان گرفت ودستبندزدوبه زندان انداخت
کسی ازباران ، ازصدای شرشرباران ،ازمیان پچ پچ گل های اطلسی
کسی ازآسمان توپخانه درشب آتش بازی می آید
وسفره می اندازد
ونان راقسمت می کند
وپپسی راقسمت می کند
وشربت سیاه سرفه راقسمت می کند
وروزنام نویسی راقسمت می کند
ونمره مریض خانه راقسمت می کند
وچکمه های لاستیکی راقسمت می کند
وهرچه رابادکرده باشدقسمت می کند
وسهم ماراهم می دهد
من خواب دیده ام
فروغ
با سلام بسیار زیبا نوشتهای و پر احساس، به لطافت احساس یک ایرانی. پاینده باشید و سرافراز. منتظر دیدار سبزتان هستم.
زیبا بود اردشیر همیشه غایب......