جایی ست برای خودش
آن جا
جایی که تمام کبوتران کوهی دنیا
به خواب رفته اند
آن جا خانه ای هست
که هنوط هر ازگاهی
باز به خوابم می آید
خانه ای روشن تر از به راه
با همان طاقی نی پوش بلندش در باد
که بوی ریواس و رازیانه ی تر می داد
و آسمانش همین جا نزدیک
آمده بود بالای بام های بی باور ما
داشت مهره های تسبیح ستارگان را نخ می کرد
اجاق روشن بود
مادر نان می پخت
سر رفتن شیر تازه
بوی سوختن سایه می داد به آفتاب
و دنیا بزرگ بود
سایه ها بی پایان
و دره ها
که پر از پری پروانه بسم الله باد
تمام قصه های قشنگ خوش باور
از آن من بودند
حتی حضرت سلیمان هر صبح می آمد
می رفت بالای کوه می گفت
برای بهارزایی چشمه ها چراغ آورده ام
و بوته های بهاری بوی بنفش آب و ستاره می دادند
در آن دورترین بی هر کجای ما
خدا از خواب هیچ قاصدکی طلب نداشت
ماه
دختر عموی عقد کرده ی رود و راه و سفر بود
آب مزه ی غلیظ قند و پونه و پولکی می داد
یک نفر آواز می خواند
دنیا پر از ثروت شنیدن می شد
حتی دعای شب شکسته
قبول خواب ستاره می افتاد
آن دورها پونه زاری هست هنوز
پونه زاری پر از عطر آهوانی
که هر عصر تشنه می آمدند
به چشمه ی ریواس و رازیانه می رسیدند
اما هر چه بو می کشیدند
دیگر از آن آدمی زاده ی پری وار دره ها
ردی نبود
باید بنویسم
این بی هر کجا را
ردی نیست
رویایی نیست
رازی نیست
تنها شاعری پشیمان دورمانده غمگین و بی بازگشت
که هنوزش هرازگاه
خواب خراب همان خانه را شاید
سیدعلی صالحی
علیمردان خان فرزندسردارمریم بختیاری بودکه ازشخصیت های برجسته بختیاری است پدرش علیقلی خان چهارلنگ بودوپس ازتوطئه قتل ÷درش درکودکی نزددایی های خودعلیقلی خان سرداراسعدو خسروخان سردارظفرپرورش یافت .علیمردان خان در1307 جمعیتی رابنام (هیئت اجتماعیه بختیاری )متشکل ازدوازده نفرازکلانتران وسرداران بختیاری تشکیل دادوظرف مدت کوتاهی شمال خوزستان راتحت سیطره خوددرآوردوباپیوستن طوایفی همچون زراسوند,بامدی ,احمدخسروی ,بابادی ودینارونی و...به این نهضت قصدحمله به مناطق مرکزی کشورراداشتند.در1308 دهکردودیگرمناطق بختیاری درمرکزکشوربه دست وی افتاد.دولت مرکزی که ازاین قیام وحشت زده شده بودتمام نیروهای خودراازاقصی نقاط بسیج کرده وپس ازجنگی خونین نیروهای بختیاری عقب نشینی کردند.وی پس مدتی جنگ چریکی باوساطت تعدادی ازخوانین بختیاری تسلیم وبه تهران منتقل شد.
مرحله دوم حماسه سازی های اوبه وقایع این دوران برمی گرددکه بامقاومت دلیرانه خودتحسین همه مبارزین رابدنبال داشت .تااینکه سرانجام درسپیده دم سال 1313 این بزرگمردبختیاری دربرابرجوخه اعدام قرارگرفت .بزرگ علوی نویسنده بزرگ معاصرمینویسد:علیمردان خان جامه ای زیبابرتن کرده بودوسروروی خودراآراسته باگام های بلندواستواروقامتی رسا حلاج وار بدون اینکه ذره ای ترس به دل راه دهدبه قتلگاه نزدیک می شد.او رفت تاشهادت مظلومانه دیگری رابرصفحه جنایات رژیم دیکتاتوری رقم زند.
وقتی یکی ازدژخیمان می خواست چشمهایش راببندد مانع شدوگفت :بگذارتااین صحنه تماشایی راکه مافوقان شماراخوشحال می کندمن هم درآخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چراکه تاکنون من شیری رادست وپابسته درمقابل مشتی شغال ندیدم.اودرآخرین لحظات حیاتش فریادزدزنده بادایران وآزادی وسرانجام باشلیک چندگلوله این صداخاموش شدولحظاتی بعدجسدمردی که درمیدان های جنگی هیچ رزمنده ای اورابه پشت ندیده بود دمر برزمین غلطیده بود.شاعر افکارعلیمردان خان درلحظات پایانی عمرخودراچنین بیان می کند:
دُ دَر گَل سی کشتنم پلان بریدن گویل ز داغ مو کمربریدن
بالونا بالا هوا بالا تنیده دَدویل محمدعلی پلابریدن
تلخیص ازکتاب موسیقی وترانه های بختیاری – کاظم پوره
آن که میگویددوستت دارم
خنیاگرغمگینی ست
که آوازش راازدست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزارکاکلی شاد
درچشمان توست
هزارقناری خاموش
درگلوی من
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آن که می گویددوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتاب رامی جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزارآفتاب خندان درخرام توست
هزارستاره گریان
درتمنای من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود.
**** شعر ازاحمدشاملو******
بنویس
شایدروزی بکاردیگران آمد
بنویس من خاک پای کسی نبوده ام هرگز
بنویس چون چراغ واژگان افروختیم
تنهاشدیم بناگهان هریک
بنویس درچشم باران هاماسخت
عزیزبودیم
وچشم دیدن مارانداشت
علف به گرمسیروعلف به سردسیر
بنویس .چون این جهان که باکسی نمی ماند
من باواژگان خویش حتی نخواهم ماند
گزنددوست امانمی رودازیاد
که دشمنان مردند
بنویس
وان چه که باتوگفتم وتوبودی ومن
بنویس.
شعراز هرمزعلیپور
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت :پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم بلی اگر وقت داشته باشید .
خدا لبخند زد.فرمود :وقت من ابدی است .
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟گفتم :
اینکه چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد :
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
اینکه سلامتی خود را صرف بدست آوردن پول می کنند وبعد
پول خودرا خرج حفظ سلامتی خویش !
اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموش آنان می شود .
انچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال!
اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد !
و چنان می میرند که که گویی هرگز زنده نبوده اند !
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
گفتم :به عنوان خالق انسانها می خواهید آنها چه درس هایی از زندگی بیاموزند ؟
خدا با لبخند پاسخ داد :
اینکه یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب دیگران شد !
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد .
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که آنها رادوست داریم ایجاد کنیم اما سالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التیام یابد
با بخشیدن بخشش بیاموزند
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساس خویش را نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند .
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودآنها هم باید خود را ببخشند
و یاد بگیرند که من اینجا هستم .همیشه، همه جا،
گفتاری از : ریتا استریکلند
هرگز فرصتی را برای دیدن چیزی زیبا ازدست نده .زیبایی دست خط خداوند است .مانندنشانه ای مقدس درکناریک جاده .درهرصورت زیبا درهرآسمان زیبا ودرهرگل زیبا آن راگرامی دارومانند شکری که دربرابر نعمتی ازخداوندمی کنی از زیبایی شکرگذارباش.
((امرسون))
قریب صدسال است که نفت این اکسیرزندگی بخش از این شهراستخراج می شودقریب صدسال است که لوله های قطوراین طلای سیاه را مکیده وبه دوردست ها
می برند.هرلحظه ی این یک قرن دلارهای سبز ازاین شهرجاری است تا آن دورترها را آبادکندپیاده روها راسنگفرش کند خانه ها راگرم کندوزندگی پرزرق وبرقی برای ساکنین آن دورها به ارمغان بیاوردغافل ازآنکه دخترک معصوم ما تنها نظاره می کند ومردان بیکارمایوسانه وباچشمان منتظر به امروز خود وفردای بی فرجام فرزندان خودفکرمی کنند.
چه گواراست این نفت
چه زلال است این مایع
مردم بالادست چه خدایی دارند
اما تنها این زیر زمین شهرمان نیست که به دوردست سرازیراست دیگر نوبت روی زمین شده حالا سرمایه های انسانی است که ناخواسته رخت سفرمی بندند وشهررویاهایشان رابسوی کسب آینده ای برای خودوخانواده ترک می کنندانسانهای بزرگی که نه تنها دراین شهرزاده شدندبلکه ساخته شدند.هرروز هرهفته فوج عظیمی ازاین جماعت عطای شهروخاطرات آن رابه لقایش می بخشندتابلکه حداقل بدیهیات زندگی راجایی دیگربیابند.ومسجدسلیمان که هرروزتنهاترازپیش می شود
دوست داشتنی اما تنها - عزیراما بی کس - دارا اما ندار
سالهاست دچارش هستیم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای این خانه بس عزیز
...
اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...(سهراب سپری)
یک قرن گذشت ...
....
مردمان سر رود آب رامی فهمند
اما...
دریغا مردمان سررود تشنه اند وبی آب . گرچه سرشارازعشقنداما حداقل امکانات زندگی را ندارند گرچه خون گرمند اما خانه های گرم وراحت ندارندوگرچه دلهاشان صاف وصیقلی است اما پیاده رو سنگفرش شده ای را ندارندواگرچه اکرچه درروزگاری همه اینها راداشتندوچه خوب داشتند
مخلص همه این مردم باصفا
امامتاسفانه کم توقع مسجدسلیمان- اردشیر
غرقه به خونابه بنگرم
ای آسوده آرمیده بااستخوان های پراکنده
زیر تلوارهای خاک.
حالا تکه های فروپاشیده ازابریادت
معبر روزان من شده اند
هم اینست که بازمی گردم ازکوچه
درگریبان لباس های تو
زارمی زنم
شایدسفیدی تو
دربازوان آب فراموشم شود.
*** داریوش اسدی کیارس ***
دودرون دربهار ۱۰کیلومتری مسجدسلیمان
هرگز فرصتی رابرای دیدن چیزی زیبا ازدست نده زیبایی دست خط خداونداست مانند نشانه ای مقدس درکناریک جاده درهرصورت زیبادرهرآسمان زیباودرهرگل زیبا آن راگرامی دارومانندشکری که دربرابرنعمتی ازخداوند می کنی از زیبایی شکر گذار باش
((امرسون))
شلیل ازدسته نغمه های سوزناکی است که تالمات روحی ناشی ازفقدان عزیزان ویا نامرادی ها رابیان می کنددرخصوص شلیل نقل قول های متفاوتی می شودگرچه این واژه به معنی بالابلندتعبیرمی شودامادرواقع استعاره ای است برای معشوق ونمادزیبایی هاودوست داشتن هامحسوب می شود.اما درحقیقت آنچه دروحله اول درذهن تداعی می شودنغمه های سوزناک وعاشقانه ای است که ازآلام ودلتنگی های فردبوده و تحت این واژه وجوددارد.کلام وریتم این دسته سرودها دارای آهنگ های گوناگون بالهجه های متفاوت است که متناسب باهرگویش ومنطقه ای می باشد
تو به دیر و مو به دیر کوه وسطه میونه
مر خدا طاقت بده دل هر دومونه
تو زه کوه بیو بلم و مو ز برافتو
هردومون سوده دلیم سیربخریم آو
کاشکی که مو بیدمی مرغ منه حوشت
ورچیدم دون برنج زیر نال کوشت
کاشکی موکوگی بیدم تو چی چشمه سارون
کاشکی که توگلی بیدی مو آور بهارون
شو دراز و مه بلند دلم نیگره جا
هرکه منجامون نشست دلس چی دلم با
چه به ای دلم کنم چندی دردمنده
چی کنار دم ره پرکدس نمنده
برسنگ هاچه نوشته اند
که سینه ها
اینسان
می سوزد از خواندن آن!
درکشاکش آه های من
همواره
کسی درپریشانی خودمی گرید!
خلقی که می رود
باچشمان منتظر
باورخواهدکرد
رازشگفت این جادو را!
اکنون بنگر
برسنگ ها
نام کسی حک می شود
اکنون بنگر!
***یارمحمداسدپور***
بایادپدرم
آن یارکزو خانه ماجای پری بود سرتاقدمش چون پری ازعیب بری بود
یادش بخیروروحش شاد
این عکس زیباکاری است ازدوست عزیزم آقای هوشنگ فرجی فر
وی علاوه برخبرنگاری روزنامه ایران وخبرگزاری ایرنا از زمره محققین راستین فرهنگ بختیاری است که تلاش خستگی ناپذیر او در بسط فرهنگ وهویت بختیاری ستودنی است
آقای فرجی فر در راستای کنکاش وپژوهش درعرصه فرهنگ بختیاری باآغوش بازآماده بهره گیری از همفکری ومساعدت های همتباران عزیزمی باشدوهمراهی شماعزیزان راطالب است .همچنانکه خواجه حافظ می فرماید
مابدان مقصدعالی نتوانیم رسید هم مگرپیش نهدلطف شما گامی چند
شما عزیزان می توانیدازطریق این وبلاگ ویاشماره تلفن ۰۹۱۶۶۸۱۱۰۱۷ یا ۳۳۳۳۹۰۰ -۰۶۸۱ بااین دوست عزیز ارتباط برقرارکنید.
****
درهرحال همتباران بختیاری به واسطه شان و شخصیت والای خوداستحقاق همه گونه تکریم وتقدیر را دارند وقدم گذاشتن وتلاش در راه گسترش این فرهنگ اصیل وایرانی خودافتخاری بس بزرگ بشمارمی آید امیدکه همه عزیزانی که دراین مسیرگام برمی دارندهمواره همتشان بلند وپیروزباشند.
حافظ نهاد نیک توکامت برآورد جانها فدای مردم نیکونهادباد
**mis**
۱۲۸۷ خورشیدی
ماهی درآسمان نبود
حتی ستاره ای
انفجار
Oil…oil…oil...
که پس ازآن
دارسی هم ازخداخواسته
سی دار
برفرازشهربرافراشت
تافرضیه تجسد و نفت را
برآیندگان
به اثبات رساند
***
کوچش آغازشد
وپدران
پایان خودراآغازکردند
باسکه های شاهی دردست
و مادران
گیسوان شلال خودرا
به آفتاب سپرده بودند
اما دریغادریغ
وخلاصه چپاول
همین سه حرف بیش نبود
که نبود
***
سال ۱۳۸۷
خورشیدی درآسمان نبود
وکودکان
درمیدان های سیاه نور
مرگ رابه بازی می گرفتند
تاشهر همچنان
دلخوش ازاختصار
سه حرف mis
میان هجاهای بلندآتش ها
بسوزد
آه ای آتش جاویدان
ریشه هاتان
ازکجاست؟
**** رامین یوسفی ****
ایام عیدبازهم به مسجدسلیمان رفتم
مثل همیشه مثل سالهای قبل وسالهایی که خواهد آمد
بازهم محبتهای مادرکه پایانی نداشت
اینباردستهاش رنجورتر وتکیده ترازقبل بود
ودرکنارآن رنج واندوه پدر
آنجاکه باشی انگاری راحتتر نفس می کشی
آنجا که باشی خودرابه ستاره ها نزدیکترحس می کنی
وقدمهات بلندتر ومحکم تر برداشته می شود
آنجا که باشی معنای صفا وصمیمیت رابهتردرمی یابی
ومحبت وصداقت مردم را
درعمق نگاههایی که آکنده ازرنجهای کهنه است خواهی خواند
همسایه هات غریبه اما آشنا وصمیمی اند
باکودکانی رنجوروگرسنه اما پرهیاهووبازیگوش
وخرابه های سرمسجدکه همچنان روبه خرابی می روند
ومسافران نوروزی رابه نظاره خودمشغول می کنند
وطن
وطن آوازی ست به دهلیز تو به تو
کز تقارن اندیشه وهراس
فریادمی شود
وطن طیفی ست ز نور
به روزنه ی صبح
که هرصدایی به نوایش
آغاز می شود
از چه بگویم ای عشق
عجب شب بلندی ست
اگرچه هنوز هم
چراغی می سوزد
نه درخانه
که در دل
برخیز ای نازنین
جوجه زاغ باغ
دربیضه ی زمان
شکست و
پرکشید
شعر از غلام رضایی میرقاید
بر آن فانوس که ش دستی نیفروخت
بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند
بر آن آئینة زنگار بسته
بر آن گهواره که ش دستی نجنباند
بر آن حلقه که کس بر در نکوبید
بر آن در که ش کسی نگشود دیگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کسش ننهاده دیری پای بر سر ـ
بهار منتظر بی مصرف افتاد!
به هر بامی درنگی کرد و بگذشت
به هر کوئی صدائی کرد و استاد
ولی نامد جواب از قریه، نز دشت.
نه دود از کومه ئی برخاست در ده
نه چوپانی به صحرا دم به نی داد
نه گل روئید، نه زنبور پر زد
نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.
به صد امید آمد، رفت نومید
بهار ـ آری بر او نگشود کس در.
درین ویران به رویش کس نخندید
کسی تاجی ز گل ننهاد بر سر.
کسی از کومه سر بیرون نیاورد
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.
هوا با ضربه های دف نجنبید
گل خودروی بر نامد ز باغی.
نه آدم ها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه . . . ده خاموش، خاموش.
نه کبکنجیر می خواند به دره
نه بر پسته شکوفه می زند جوش.
به هیچ ارابه ئی اسبی نبستند
سرود پتک آهنگر نیامد
کسی خیشی نبرد از ده به مزرع
سگ گله به عوعو در نیامد.
کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جادة خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدم سال
که شادان یا غمین آهی برآرد.
درین خلوتگه غوکان مفلوک
به یاد آن حکایت ها که رفته ست
ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک . . .
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویرانسرای محنت آور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!