محمد
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 ساعت 06:39 ق.ظ
خدارحمتش کند ایکاش برای اطلاع خوانندگان خلاصه ای از خدمات ایشان را هم مینوشتی... ضمنا بزرگان زیادی در بختیاری وجود داشته اند که هیج کس نامی از انان نبرده
[ بدون نام ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 12:20 ق.ظ
دهاتی همیشه مسافر آی جعفر قلی! داغم سیت بازفت تنها افتاده است و کارون بی خود بر خود می غلطد. بلوط و کنار... سر برشانه های هم نهاده اند و باد مویه می کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی بر می کند. جعفر قلی. نرو !! دشت لالی بی سوار می ماند اگر بروی.اما تو می روی. تو رفته ای. آی ایلاتی. آی بازمانده مردان تفنگ بردوش ایل. آی مرد مانده ایل ! جعفر! سپهدار لشگر ابوالقاسم خان. دشت شیر و قلعه تل با دستان تو آزاد شد. حماسه تنگ گزی، چه رشادت ها. یادت هست؟ آنجا که گلوله بزرگ و کوچک نمی شناخت. سر بزرگ تو بود هم که بزرگی کرد و کار بختیاری سامان از تو یافت. جعفر! شب ایل اکنون بی تو شب تر است و بختیاری را دیگر بخت یاری نمی کند. چشم بر مبند جعفر! چه می شود کرد اما که تو چشم بر بسته ای و دیگران دهان گشوده اند! جعفر. ایران از تو چه گفتنی ها داشت. که نگفت ! گلبهار چه محجوب در میانه زنان کل کشید و از آنچه بر پدر رفت حلقوم گره داد و نگفت. بی بی تو چرا ساکتی میان این همه غوغا ؟. مردک دراز بی حیا لقمه ات را نجویده دشنام می داد و دورتر ها جعفر بر اسبش ایستاده بود و گوش می داد. اسبش هم می دانست رسم نمک خوری و نمکدان دزدی! روزگار را. جعفرقلی! داغم سیت! تفنگت به روزگار فقط به درد سینه آسمان را تیری کردن می خورد و بس، چرا که دشمن به لباس دوست روبرو بر سر سفره ات چشم در چشمان تو با آن خنده کثیف لقمه های نان تو را می بلعید و تو خان خاموش! تفنگت را بغل کرده بودی و هیچ نمی گفتی! جعفر قلی. شیر زردکوه! پلنگ تنگ گزی ! گفتمت: دیگر دیر شده است خان. موسم تفنگ بر گذشته است ! روزگار روزگار کلام است و مذاکره!!. و تو خندیدی که: نه جانم. این کفتار ها را به کلام کاری نیست. اینان اصل ایل را به فرع چاه نفت و باغ های اصفهان تاخت زدند. اینان خائن به ایلند. آری آنان از ایل گذشتند و تو نگذشتی و گذشت دل ندادی تا مانده ات را به شهر بکشانی. تنگنای کوچه های اصفهان نه که لالی بزرگ تنها گنجای تو داشت، پس تن به لالی تکاندی فارغ از همه هیاهو و خاموشی پیش گرفتی و هیچ نگفتی. تنها شیر های سنگی خضر، زنده هم کلام تو بودند. تنها غربت دور افتاده لالی همدلی با تو می کرد و آن زمان که تو تن شیر پیر را به بیشه های لالی می کشاندی هیچ کس با تو به خاطر غربت ایل به خاطر علف و به خاطر باد نمی گریست. بابادی پیر! جعفر قلی !دیگر بار زردکوه را با پاهای خسته ام زیر پای خواهم گذاشت شاید که آن بالاها. روی برفهای گردنه ایلوک پشت شاه شهیدان. بر ستیغ سکندر. بر برف های میلی بر صخره های مافارون، بر خنکای آرام دریاچه شط تمی بر تنگنای تمبی و بر فراخنای سبز شیمبار نشان از تو بجویم. و می دانم که نیستی و نخواهی بود دیگر و هنوز نمی دانم بهار آینده چه کسی کوچ را فریاد خواهد کرد!.... از صخره های پشت شاه شهیدان خودم را بالا می کشم و رو به باد فریاد می کنم..... کجایی مرداس پیر؟ سنگ تراش ایل. پیدا کنید مرداس پیر را تا آخرین شیر سنگی اش را بتراشد...... پیش از آنکه بمیرد! کجایی مرداس.....! کجایی؟ کجایی؟ کجا.........؟
نشریه کهرنگ در مسجد سلیمان جایگاه خوبی دارد و طرفداران زیاد از این نشریه و ارتباط آن با بختیاری های خوب مسجد سلیمان بنوسید . مرکز پخش این نشریه کتاب فروشی رئوف اقای چهارلنگ می باشد کهرنگ تنها نشریه ای است که در زمینه تاریخ و فرهنگ بختیاری منتشر می شود . موفق باشید
تاراز منجزی
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 ساعت 03:53 ب.ظ
مرگ در برابر مردان بزرگی چون تو ؛ آجعفر قلی چقدر حقیر وخوار به لابه می افتد. آری دلیر مردان بختیاری ایستاده می میرند؛ سوارانی چونان تو که کوهساران بختیاری از صدای گامهای استوارتان نهیب می گرفت. درود بر روانتان باد و خدایتان بپایاد. {هیچوقت فیلم : مردمانی چون باد را فراموش نخواهم کرد} امید که جوانان بختیاری نام و مرامتان را از یاد نبرند؛که آنگاه زمان نابودی بختیاریست.
خالد
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 ساعت 05:51 ب.ظ
در این وبلاگ گفته شده پیام آخرین سردار به رضاشاه از جانب اجعفرقلی بابادی بوده است . در حالیکه این پیام در واقع از شیرعلی مردون خان چهارلنگ می باشد . تصحیح کنید .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خدارحمتش کند
ایکاش برای اطلاع خوانندگان خلاصه ای از خدمات ایشان را هم مینوشتی... ضمنا بزرگان زیادی در بختیاری وجود داشته اند که هیج کس نامی از انان نبرده
سلام
خدا بیامرزه تمام پیایل بختیاری
امثال اجعفرقلی و ملا لطفعلی حیف بین
ایما سی چه مندیم به جاسون
تی به ره ایمیلتون انشینم
دهاتی همیشه مسافر
آی جعفر قلی! داغم سیت
بازفت تنها افتاده است و کارون بی خود بر خود می غلطد.
بلوط و کنار... سر برشانه های هم نهاده اند و باد مویه می کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی بر می کند.
جعفر قلی.
نرو !! دشت لالی بی سوار می ماند اگر بروی.اما تو می روی. تو رفته ای. آی ایلاتی. آی بازمانده مردان تفنگ بردوش ایل.
آی مرد مانده ایل ! جعفر! سپهدار لشگر ابوالقاسم خان. دشت شیر و قلعه تل با دستان تو آزاد شد. حماسه تنگ گزی، چه رشادت ها. یادت هست؟ آنجا که گلوله بزرگ و کوچک نمی شناخت.
سر بزرگ تو بود هم که بزرگی کرد و کار بختیاری سامان از تو یافت. جعفر! شب ایل اکنون بی تو شب تر است و بختیاری را دیگر بخت یاری نمی کند.
چشم بر مبند جعفر! چه می شود کرد اما که تو چشم بر بسته ای و دیگران دهان گشوده اند! جعفر. ایران از تو چه گفتنی ها داشت.
که نگفت ! گلبهار چه محجوب در میانه زنان کل کشید و از آنچه بر پدر رفت حلقوم گره داد و نگفت.
بی بی تو چرا ساکتی میان این همه غوغا ؟.
مردک دراز بی حیا لقمه ات را نجویده دشنام می داد و دورتر ها جعفر بر اسبش ایستاده بود و گوش می داد.
اسبش هم می دانست رسم نمک خوری و نمکدان دزدی! روزگار را.
جعفرقلی! داغم سیت! تفنگت به روزگار فقط به درد سینه آسمان را تیری کردن می خورد و بس، چرا که دشمن به لباس دوست روبرو بر سر سفره ات چشم در چشمان تو با آن خنده کثیف لقمه های نان تو را می بلعید و تو خان خاموش! تفنگت را بغل کرده بودی و هیچ نمی گفتی! جعفر قلی.
شیر زردکوه! پلنگ تنگ گزی ! گفتمت: دیگر دیر شده است خان. موسم تفنگ بر گذشته است ! روزگار روزگار کلام است و مذاکره!!.
و تو خندیدی که: نه جانم. این کفتار ها را به کلام کاری نیست.
اینان اصل ایل را به فرع چاه نفت و باغ های اصفهان تاخت زدند. اینان خائن به ایلند. آری آنان از ایل گذشتند و تو نگذشتی و گذشت دل ندادی تا مانده ات را به شهر بکشانی.
تنگنای کوچه های اصفهان نه که لالی بزرگ تنها گنجای تو داشت، پس تن به لالی تکاندی فارغ از همه هیاهو و خاموشی پیش گرفتی و هیچ نگفتی. تنها شیر های سنگی خضر، زنده هم کلام تو بودند.
تنها غربت دور افتاده لالی همدلی با تو می کرد و آن زمان که تو تن شیر پیر را به بیشه های لالی می کشاندی هیچ کس با تو به خاطر غربت ایل به خاطر علف و به خاطر باد نمی گریست.
بابادی پیر! جعفر قلی !دیگر بار زردکوه را با پاهای خسته ام زیر پای خواهم گذاشت شاید که آن بالاها. روی برفهای گردنه ایلوک پشت شاه شهیدان. بر ستیغ سکندر.
بر برف های میلی بر صخره های مافارون، بر خنکای آرام دریاچه شط تمی بر تنگنای تمبی و بر فراخنای سبز شیمبار نشان از تو بجویم.
و می دانم که نیستی و نخواهی بود دیگر و هنوز نمی دانم بهار آینده چه کسی کوچ را فریاد خواهد کرد!.... از صخره های پشت شاه شهیدان خودم را بالا می کشم و رو به باد فریاد می کنم.....
کجایی مرداس پیر؟ سنگ تراش ایل.
پیدا کنید مرداس پیر را تا آخرین شیر سنگی اش را بتراشد...... پیش از آنکه بمیرد! کجایی مرداس.....! کجایی؟ کجایی؟ کجا.........؟
اخرین سردار خدافظ اخرین کلانتر خدافظ
اور که گره دلم به تنگه هر جا که یه تخته سنگه
جا نر پلنگه ..... اخرین کلانتر ایل بابادی خدافظ
نشریه کهرنگ در مسجد سلیمان جایگاه خوبی دارد و طرفداران زیاد از این نشریه و ارتباط آن با بختیاری های خوب مسجد سلیمان بنوسید .
مرکز پخش این نشریه کتاب فروشی رئوف اقای چهارلنگ می باشد
کهرنگ تنها نشریه ای است که در زمینه تاریخ و فرهنگ بختیاری منتشر می شود .
موفق باشید
مرگ در برابر مردان بزرگی چون تو ؛ آجعفر قلی
چقدر حقیر وخوار به لابه می افتد.
آری دلیر مردان بختیاری ایستاده می میرند؛ سوارانی چونان تو که کوهساران بختیاری از صدای گامهای استوارتان نهیب می گرفت. درود بر روانتان باد و خدایتان بپایاد.
{هیچوقت فیلم : مردمانی چون باد را فراموش نخواهم کرد}
امید که جوانان بختیاری نام و مرامتان را از یاد نبرند؛که آنگاه زمان نابودی بختیاریست.
به دنیا گشتم و نیدم به دنیا
پیایی چی تو آ جعفر قلی خان
خدایش بیامورزد
او بختیاری به دنیا امد
وبختیاری زندگی کرد
ورفت وامیدش من وتویم
که مثل خودش بختیاری را
زنده نگه داریم
در این وبلاگ گفته شده پیام آخرین سردار به رضاشاه از جانب اجعفرقلی بابادی بوده است . در حالیکه این پیام در واقع از شیرعلی مردون خان چهارلنگ می باشد . تصحیح کنید .