شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

سیزده خط برای زندگی


سیزده خط برای زندگی

 

1- دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.  

2- هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود

3- اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

4- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند

5- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید

6- هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

7- تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

8- هرگز وقتت را  با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.

9- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی.

10- به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

11- همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.

12- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می‌شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

13- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری

این متن را برای کسانی که به هر دلیل دوست تو هستند بفرست، حتی اگر آنها را همیشه نمی‌بینی یا با آنها همیشه صحبت نمیکنی.. ولی به خاطر داشته باش

هر آنچه اتفاق می‌افتد، بنا به دلیلی است

گابریل گارسیا مارکز 

 

به دوست عزیزم

امان الله عزیز

عزیزترین آدمها. در زمان حیاتشان چنان بما نزدیکند که ما نمی‌توانیم شکوه حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند آرام آرام نبودشان را درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان که بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه با عشق آنها همراه  هستیم . حرفها برایشان داریم  اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت پیشه می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه گفته ها داشتیم و نگفتیم.واین ناگفته ها دلتنگی هایمان را دوچندان می کند  شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد

 

انسان همواره موجودی بالقوه است تا هنگام رسیدن به پایانش ، چرا که همواره چیزی در وجودش معلق است ، ما همواره در حال شدن هستیم و حتی تا وقتی یک ثانیه از حیاتمان باقی است خصوصا درجامه انسانیت ودر کسوت معلم که او وجودش تشنه سیراب کردن ذهن هاست.بدون شک کلام شیوای سهراب سپهری از درک  ریاضیات حیات در فقدان معلم عزیز ریاضی مصداق خواهد یافت

 

زندگی مجذور آئینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

 

درهرحال مرگ حق است آدمیان را از مرگ طبیعی گریزی و گزیری نیست .اما دست یابی به رتبه کمال در انسانیت مستلزم  آن است که انسان دوبار زاده شود و دو بار بمیرد. این همان دست یافتن به گوهر حیات حقیقی و آغاز حیات پیش ازممات است.

از پیامبر اکرم نیز نقل شده که آدمی دو بار باید بمیرد

(موتوا قبل ان تموتوا):

 

سر موتوا قبل موت این بود

کز پس مردن غنیمت ها رسد

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد

یعنی او از اصل این رز بوی برد

 

پس همه آدمیان را در این دنیا یک تولد و یک مرگ است. اما دست یابی به رتبه کمال در انسانیت مستلزم  آن است که انسان دوبار زاده شود و دو بار بمیرد.نه تولد طبیعی بلکه اغاز حیات حقیقی که با دستیابی به اعماق حقیقت هستی حاصل می گردد. طرفه آن که این زاده شدن و مردن ثانی بر هم منطبق است.

                                       خدایش رحمت کند وبیامرزد- اردشیر

 =======

اردشیر عزیز سلام
اربعین مرحوم یدالله با اربعین سالار شهیدان است اگر صلاح بدانی اطلاع رسانی بنما
مرا مرگ خوش تر از آن زندگی      که سالار باشم کنم بندگی
بزرگی که انجام آن بندگی است    بر آن مهتری بر بباید گریست
به نام نکو گر بمیرم رواست         مرا نام باید که تن مرگ راست

 اربعین استادبزرگ ریاضی معلم دلسوز ،برادری مهربان مرحوم مغفور ید اله شیخ رباطی را به اطلاع کلیه عزیزان می رسانیم و به همین مناسبت مجلس یاد بودی را بر سر تربت پاکش واقع در چهار بیشه در روز پنج شنبه مورخ 9/12/86 راس ساعت 9تا11برگزار می نماییم.امیداست که شرکت شما عزیزان در این مراسم تسکینی باشد برای بازماندگان

ازطرف خانواده های عیدی شیخ رباط و طوایف بزرگ شیخ رباط و ورناصری

----

در سوگ فرزند بختیاری
استاد ریاضی وریاضت

ناگهان پنجره ای شد بسته
تیره دیواری شد
تا میان خورشید ،و گل تازه بهاری که از آن
صبح گاهان با هم خوش بش ها و سلام
نازها میکردند نور و گل هر دمه صبح
بگسلداین پیوند
و جداشان از هم
وای
 بیجا ناگه
و چه بی موقع
 ، چه زود
تند بادی از درد
درد طوفانی و سرد
بست این پنجره و این دیدار
سدره شد به نسیم
و هوا را مسدود
تا گل تازه شکفته ز بهار
برگ برگ تن زیبایش را
بی هوا خشکاند
سینه اش از خفقان سوزاند
ره عبورش را باز
سوی خاموشـــــتــان
شهر تاریک و سکوت
بی در و پنجره و نور و نفس
برجوانمرگ چه باید گفتن
هیچ ، جز صبر و شکیبایی و اشک
اشکی از عاطفه ایلی خود اندرین سوگستان
بر ید الله خردمند عزیز
که خورد غلت بروی گونه
تا کمی آرامش
تا مگر تسکینی

** ابوالحسن نوروزی

=

به یادبود پسر عموی عزیز و گرامی ام، یدالله شیخ رباطی

 

او رفت ولی یاد او و خاطره های زیبایی که یادآور شکوه انسانی بزرگوار و والاست برای همیشه با ماست.

او در زمستانی سخت و دشوار توشه بربست  ولی مثل زندگی ، مثل روزها و شب ها ، مثل بهار و طراوتش در یاد ما برای همیشه باقی ست.....

او رفت ولی یاد ش مثل باران بهاری در جویبار زندگی ما جاریست ..........

او رفت ولی گلهای لاله و نسترن باز هم در کوه و صحرا  می روید  تا یاد آور انسانی با شکوه و بزرگوار چون او باشد....... او طبیعت بود با همه سادگی  و خوبی اش ..........

یادش گرامی باد

 

نصرت الله شیخ رباط

 

 

دراین بن بست

 

دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی  دوستت می‌دارم.

دلت را می‌بویند

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختبار سرود و شعر

    فروزان می‌دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

روزگار غریبی‌ست، نازنین

آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک، قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر 

با کنده و ساطوری خونالود

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

احمدشاملو   31 تیر  58

پشگل به کال یا پشگل به گال

 

بازی های محلی بسیاری دربین بختیاری ها متداول بوده است اما شاید یکی از رایج ترین انها پشگل به کال می باشد که نه تنها در گذشته بلکه کماکان والبته درروستاها وعشایر هنوز انجام می شود.این بازی  بین دونفر انجام می شود .در آن دونفر درمقابل هم  روی زمین می نشینند ودو ردیف که معمولا هرردیف آن شامل شش گودال کوچک به عمق واندازه یک فنجان کوچک باقطر حدود 6یا7 سانتی متر ایجاد می کنند که دراصطلاح به آن کال یا گال می گویند .هر ردیف از گودالها یا گالها متعلق به یک طرف بازی است ودرهرکدام از گودال ها 3 عددوگاهی 4 پشگل گوسفند می گذارند.پس ازاینکه تعیین کردند کدام یک بازی را آغازکند ،شروع کننده بازی ازیکی از گودال های ردیف خود پشگل ها رابرداشته وموافق عقربه های ساعت درهرگودال یک پشگل می اندازد.آخرین پشگل در هر گودال که قرار گرفت مجددا کلیه پشگل ها در آن گودال  راخالی نموده وبه ترتیب قبل حرکت خود را ادامه می دهد .فرد به همین صورت کار را ادامه داده تا اینکه آخرین پشگل وارد یک گودال خالی شود .دراین هنگام حرکت نفر اول تمام شده ونوبت به نفر دوم می رسد .اونیز مشابه مراحل قبل  همین عملیات را انجام می دهد .درجریان بازی هریک از بازیگران بتواند در حین حرکت خود تعداد پشگل های هر گال را به میزان اولیه خود در شروع بازی یعنی هر گال 3 پشگل برساند می تواند گال طرف مقابل را تصاحب کند ودرنهایت اگرفردتمام گال ها ی رقیب را به شکل اول از آن خود نمایدبرنده بازی خواهدبود.

هرمز علیپور

 نسخه پیچ شاعر

نام ؟
هرمز، کوتاه شده ی هرمزد/ اهور مزدا.
 نام خانوادگی؟
علی پور.
شهر تولد ؟
ایذه ـ مالمیر. ایذج.
نام محله ی کودکی ؟
بی بیان ـ محله ای در مسجدسلیمان ، از 4 سالگی به بعد .
یک خاطره از دوران کودکی؟
گم شدن در گودی های پی بنیاد شده ی یک ساختمان ساده .
دوستان دوران تحصیل؟
شاخص ترین شان علی مراد فدایی نیا داستان نویس مدرن که در امریکاست. مراد مؤمنی یکی از مقامات شرکت نفت که بازنشسته شده و دوستانی دیگر که یا معلم یا پاسبان یا فوتبالیست شدند.
 همه شغل های قبلی؟
غیر از آموزگاری، رانندگی تاکسی، نسخه پیچی در داروخانه ها، پزشکیاری در کلینیک ها.
اولین اتفاق که در زندگیتان رخ داد ؟
هیچ گاه از یاد نمی برم شبی که در روستای اکنون متروکه قلعه سرخ (قلعه حاج اسکندر)از روی«لوکه»افتادم و عیب ندیدم.
 اولین ضرب المثل که از آن خوشتان آمد ؟
«بو دام ز دالوم ایای»(محلی بختیاری)، بوی مادرم از مادربزرگم می آید.
تکه کلام همیشگی؟
جداً، ای ...
سابقه اخراج از مدرسه را دارید؟
اخراج  از آموزش و پرورش به مدت 3 سال .
هترین بهانه برای اینکه سر صحبت را با کسی بازکنی؟
ببخشید آقا هوا یه جوریه یا حال من خوش نیست.
چگونه می توان از ادبیات استفاده ی بهینه کرد ؟
با گل چین کردن بخش هایی که با انسان غمخوارتر است.
ادبیات برای شما دارای چه ارزش و اهمیتی است؟
در زندگی خودم معادل نفس کشیدن است و متأسفانه گاه این تعلق در دلبستگی یا کندگی ام با دیگران به شکل بی رحمانه ای رخنه می کند.
درباره پست مدرن چه نظری دارید؟
پدیده ای است ناگزیر، در جهان و در کشور ما هم دارای جلوه ها و مناظر و تعاریف گاه متناقص از سمت گردانندگان آن است، دغدغه ی من اما نیست!
چرا نامتان را هرمز گذاشته اند؟
به تأسی از نام های یکی از بزرگان مورد احترام خانواده ی مادری من که در  ایذه و اصفهان اهل دانش و هنر و سفر بودند. در تذکره ی شاعران بختیاری نام دو تن از آنها هست: میرزا مراد پرچمی و ستار پرچمی بختیاری که این دو خوش خط و خوش چهره بودند. اولی یکی از قضات اصفهان بود که جوانمرگ شد و دومی آخرین سمت اداری اینک ریاست کارگزینی آموزش و پرورش خوزستان بود.
در مورد عشق چه نظری دارید؟
در جوانی با هیجان همراه است.در سن امروزی من با اندوه و آرامی.یکی از لغات آلمانی است و من که همیشه چشمان عاشقی داشته ام.
نظرتان در مورد شمارش معکوس؟
برای برخی امور آغاز و برای عمر انجام است.
بی کاربردترین واژه ؟
واژه های تعطیل بسیارند.
بهترین شاعر ایران؟
شاعر بد اصلاً نداریم. هر شاعری که در شعر و فرهنگ ما پذیرفته می شود از خوبان است.
چه شعری را بیشتر دوست دارید؟
شعر خاصی را در نظر ندارم. شعرهای خوب خوانده ام زیاد از شاعران معروف و گمنام.
نظرتان راجع به پاورقی ؟
عصای متن.
بزرگترین ادای شاعری ؟
شلخته نمایی و بی نظمی نفرت انگیز.
 یک تعریف سریع و کامل از شعر؟
به بخش سریعش نظر دارم : متن پیامبران زمینی.
نظرتان راجع به کسانی که نام می برم چیست؟
احمد شاملو: جهانی ترین شاعر ایران.
فروغ: خواهر تمام شاعران صادق.
سهراب:با برخورداری از زندگی اشرافی اما عصاره ی تنهایی درون.
نیما:تهمتن شعر ایران.
آتشی: مادرزاد ترین شاعر معاصر.
صالحی: پرکار و تأثیر گذار.
آهنین جان: شاعری درخشان.
قبول دارید که شاعری رمانتیک هستید ؟
اولاً خودم نمی دانم.دیگر این که عیب و حسن این خصلت بدطوری تشکیل گرگ و میش می دهد.
نظرتان راجع به شعر سپید چیست؟
 بدون احتساب زوائد و سوء بهره بردن ها شعری است که قدرت پروازش بیشتر است.
نسبت به پنج سال پیش چه تغییری کرده اید؟
آرام تر شده ام و موهای دستم سپید شده و تنها خودم را مسئول برخی کاستی ها می دانم و به زندگی و مرگ هر دو صمیمی تر شده ام.
چقدر به آراستگی در شعر اهمیت می دهید؟
در حدی که به تصنع نکشد.
 اگر امکان تصویربرداری از خواب هایتان وجود داشت کدام یک را به فیلم تبدیل می کردید؟
خواب هایی را که در کنار پیامبران هستم، می گیرم.
کابوس بیشترین شب ها؟
تنگاتنگ بودن زندگی با خشونت جهانی در قالب جنگ تا یک سیلی به ناحق خوردن.
اگر زندگی شبیه راه رفتن بود شما چگونه راه می رفتید؟
بر پنجه ها رو به زمین و با تلفیقی از طمأنینه و شیب.
واکنشتان هنگام عصبانیت؟
عبور از خود و نشستن در کنج خاموشی.
 اگر ادبیات ایران وزارتخانه بود چه کسی وزیرمی شد؟
آن که کمتر شاعر است و می ماند ، هست.
به کدام یک از کارهای قبلی تان می خندید؟
هیچ کدام .
به خاطر شعر با کسی قهر کرده اید؟
قهر نه، دوری کرده و می کنم. با شاعرانی که نه قدر خود و نه شعر را می دانند و نه ارزان فروش که شعر را حراج کرده و می کنند.
چقدر بدخواه دارید؟
فکر نمی کنم، بدی نکرده ام.
نظرتان راجع به خط خوردگی؟
اعلام حرف کلمه و بی هیاهو آدمیان.
اگر کسی موهای سرش را بلند کرد شاعر است؟
اخوان بلند کرد امروزه بلند می کنند و هستند. موی بلند برازنده ی زیبایی است یا زیبایی برازنده.
از چه کسی بدتان می آید؟
از کس خاصی بدم نمی آید، از بسیاری اما دلم به درد می آید.
نظرتان راجع به انتقاد چیست؟
نباشد زندگی گورابه می شود و آدمی.
نظرتان راجع به نرگس فردا، اوراق لاجورد و فاخته هیمالیا؟
هیچ کدام مزاحم من و شعر ایران نیستند.
اگر زندگی یک روزنامه بود؟
جهان می شد آشپزخانه ی بدون حصار.
 نظرتان راجع به صفحات ادبی نشریات استان ؟
مدت هاست بی اطلاعم اما وقتی بودم و می دیدم. معتقدم هر کدام با هر نیت شکل بگیرد در نهایت در روشنگری بعضی موارد یا ثبت آماری نام های تازه تر می تواند کمک کند به شعر علاوه بر این که می توان از هر کدام و عده ای را دوباره دید و عریان و این خوب است.
از صفحات روزنامه ها کدامیک را قبل از همه می خوانید؟
وقتی می خوانم اول فرهنگ و اندیشه،بعد سیاسی.
اولین اثر چاپ شده ؟
یک غزل در مطبوعات کشور.
در شعر چقدر موفق بوده اید؟
من، شعر را زندگی کرده و می کنم کار به چیز دیگری ندارم.
در زندگی چطور؟
توفیق در زندگی یعنی غلبه بر غیر درون و این نصیب چه کسی شده؟
اولین بیتی که سرودید ؟
یادم نیست.
اولین شاعری که دیدید؟
از بزرگان، در آغاز نادرنادرپور و بعد شاملو.
نظرتان راجع به شعر استان؟
پرحرارت ترین بخش شعری ایران است. به هر شکل که تقسیم ببندند این شمول را دارد: درخشان، فرهنگ ساز، جریان ساز، تأثیر گذار و باز آفرین و... .
درباره ی چند دستگی شاعران استان چه نظری دارید؟ 
طبیعی است!
بعضی شاعران استان به جای شعر به تخریب دیگران می پردازند،نظر شما در این مورد چگونه است؟
اگر قرار است کسی یا موقعیتی با موضع گیری دو یا ده صفحه هنری و ده یا صد تا آدم به راحتی فرو بریزد همان بهتر که نباشد. کسی که به تخریب دیگران بپردازد خودش را تخریب کرده است.
نظر دانش آموزان در مورد تدریس شما؟
بی سوادی ام را به محبت ام می بخشند.
بهترین نمونه ی عشق در ادبیات؟
فرهاد.
آشناترین نام در ادبیات ایران؟
حافظ .
حس تان بعد از خواندن بوف کور ؟
مثل خیلی از جوان های امروز یادم نیست.
 آخرین سوءتفاهم؟
سوءتفاهم ها بیدار می شوند با هستی در سال 1325.
معنی عبارت«نرود میخ آهنین در سنگ»؟
یعنی هی هالو ولش کن.
شما نقاش هستید؟
نه. اندکی می دانم .
زشت ترین عادت نقاش؟
توضیح دادن.
در کارهایتان بیشتر از چه رنگ هایی استفاده می کنید؟
با حساب این که نقاش نیستم بیشتر بنفش و قهوه ای.
رنگ غالب؟
آسمان و آب .
یک تعریف از حوض نقاشی؟
آب آن هرگز نمی گندد.
سیاسی ترین بخش زندگی تان؟
وقتی که در رژیم گذشته قبل از پیروزی انقلاب تنها در بند بودم و جانم را مدیون پیروزی انقلاب می دانم.
اگر از شما بخواهند نامی بر نوزادی بگذارید؟
دختر لیلا ، پسر کهیار.
اسطوره ی موردعلاقه؟
پرومته .
 چند سطر از آن چه دل تنگت می خواهد بگو؟
خدایا مرا ببخش.
خدایا آنان را که فکر می کنند شاعری، یک لذت زودیاب است راهنمایی کن و بعد بی خطرترین مردانگی به ظاهر پریدن به نام های مرده یا مردگان زنده ای که سهمناک اند.
 یک بیت شعر برای حسن ختام ؟
از یک غزل است از خودم:
عکس جوانی مرا دور کن        
یا که بزن
چشم مرا کور کن

منبع :خبرگزاری جنوبگان http://jonoobegan.com

برف تهران یاد مسجدسلیمان

برف تهران ُیاد مسجدسلیمان

یرف....تهران آنقدر سپید ست که اگر باز نمیگفتند: جانش به عینک ریبنش بسته بی عینک بیرون نمیرفتم ...بچه ی زمستانم دیگر هنوز هم توی سرازیری عمر مثل بچه ها ذوق میکنم از برف و باران .....

دیروز صبح یخبندان پشت فرمانی که باید چهار چشمی مراقب میبودم لیز نخورم برگشته بودم به زمستانهای بارانی جنوبیم ....ما برف نداشتیم اما آنقدر باران می آمد که هرقدر هم عاشقش بودی به دعا مینشستی که بس کند دیگر ...آسمان سوراخ میشود و چند روز بی توقفی کوتاه حتی ، میبارد و میبارد و می بارد آنهم نه نرم بارش هائی مثلاً از آن باران های رشت ...انگار که سطل سطل آسمان خالی میشود....بخودم میگفتم یعنی باز هم میتوانم زندگی کنم؟یعنی ممکن است دوباره برگردم؟ حتی به همان کودکی پر از محرومیت و ...زندگی هرچه بود حسرتش به دل آدم میماند...

بییست و چند سال پیش یکجورهائی آخرین سفرم را به مسجدسلیمان رفته بودم ...توی زادگاه خودم غریب  بودم ...هیچ جا را ندیده برگشتم اهواز وبعد حالا سالیان سال است راه اهواز هم برایم راه دمشق شده است اگر راه شیری نشده باشد ...پس چرا هنوز و هنوز هم ستم که به نوشتن میرود آنجا هستم؟ سردر نمی آورم ...بعد می بینم ناخواسته چقدر از شعر مکتب مسجدسلیمان از داستانهای جنوبی متاثر شده ام ...

یک شهر که شاید بسیاری حتی نامش را نشنیده اند توی همین تهران لااقل هزارنفر هنرمند را با رگ و ریشه های خودش دارد ...شاعر و نویسنده و بازیگر و نقاش و منقد و چه و چه و چه ...حتماً هم مسجدسلیمانی خالص نباید باشند و مثل من که فقط آنجا به دنیا آمده ام و جز خاطرات تا هفت – هشت سالگی چیزی از ام آی اس ندیده ام ...اما لابد خاصیتی در هوای آنجاهست که شعر میزاید و هنر میکارد...کسانی که سالهای شصت ریل وی مرا دیده اند لابد با تصاویری از شهر کوچک ما آشنا میشوند که روزگاری محل اتراق ایل بوده بعد آفیس و مین آفیس فرنگی ها و حالا .....

یاد بزرگانی چون بهرام حیدری ، هوشنگ چالنگی ، مرید میرقائد ، هرمزعلیپور ،مهران حیدری ، حشمت قاسمی ، اردشیر صالحپور ، هوشنگ هیهاوند ، عزت مهرآوران ، حمید کریمپور ، سیروس رادمنش، یارمحمد اسدپور، مجید فروتن وووو....جاودانه باد ...این نامها نمیگذارد مسجدسلیمان را –حتی اگر نشود دید- فراموش کرد

واینهم عکسی از هوشنگ چالنگی بزرگ و هرمز علیپور گرانقدر دو شاخصه ی شعر مسجدسلیمان و ایران:(البته  نفروسط عکس آقای  سپانلو ونفردیگر جناب آقای اخوت می باشند -اردشیر)

                         

منبع :دوست گرامی جهانشاه آل محمود http://makss.persianblog.ir

کالوسه

امروز یکی از دوستان مجموعه داستانی به من داد که مربوط به یکی از همشهریان فرهیخته وگرامی شهرمان است

مجموعه داستان  ( کالوسه ) نگارش جناب آقای محمد اژدری ناشر تخت جمشید

کالوسه در واقع نام چشمه ای است در روستای مه سنبلی که بنا به اظهار نگارنده در وجه تسمیه آن می گویند چون در چشمه کالوسه به دلیل کمی آب آن ناگزیر با کاسه آب آن را برمی داشتند ودر ظرف می ریختند واین کار شبیه لیسیدن کف آن با کاسه می باشد در واقع کاسه لیسه بوده که بمرور به کالوسه مشهور شد

(عکس روی جلد نیز نمایی از همین چشمه می باشد)

خود نگارنده عنوان می کند همین که داستانی در زمینه ی روستا ومسائل ومشکلات آن به دستم می رسید ومی خواندم بی درنگ به یاد زادگاهم می افتادم.موضوع ویاماجرا را با آنچه که در ذهن داشتم می سنجیدم .گاه ودرپاره ای از زمینه ها شباهت آن چه نوشته شده بود با آنچه که از زندگی در روستا بخاطر سپرده بودم شگفت انگیز بود لیکن پاره ای از دشواری ها ومشقاتی که گریبانگیر مردم صبور ونجیب هم تبارم بود یا بطور کلی ناگفته ماندویا بسادگی از کنار آنها گذشتند.

گاه می اندیشیدم که کاش ذهن پویا وقلم زیبای نویسنده ای زبردست این گوشه های تیز را می یافت وآن را بگونه ای که سزاوار است می انگاشت تا شاید ارجی باشد برشکیبایی دربرابر رنج بیکران مردان وزنان این خطه از سرزمین گرامی مان

مجموعه داستان مربوط به رخداد های دهه ۴۰-۵۰ نگارنده است که بقول خود بدون هیچ داعیه نویسندگی این خاطرات تلخ وشیرین را در قالب داستان ارائه نموده است