شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

برف تهران یاد مسجدسلیمان

برف تهران ُیاد مسجدسلیمان

یرف....تهران آنقدر سپید ست که اگر باز نمیگفتند: جانش به عینک ریبنش بسته بی عینک بیرون نمیرفتم ...بچه ی زمستانم دیگر هنوز هم توی سرازیری عمر مثل بچه ها ذوق میکنم از برف و باران .....

دیروز صبح یخبندان پشت فرمانی که باید چهار چشمی مراقب میبودم لیز نخورم برگشته بودم به زمستانهای بارانی جنوبیم ....ما برف نداشتیم اما آنقدر باران می آمد که هرقدر هم عاشقش بودی به دعا مینشستی که بس کند دیگر ...آسمان سوراخ میشود و چند روز بی توقفی کوتاه حتی ، میبارد و میبارد و می بارد آنهم نه نرم بارش هائی مثلاً از آن باران های رشت ...انگار که سطل سطل آسمان خالی میشود....بخودم میگفتم یعنی باز هم میتوانم زندگی کنم؟یعنی ممکن است دوباره برگردم؟ حتی به همان کودکی پر از محرومیت و ...زندگی هرچه بود حسرتش به دل آدم میماند...

بییست و چند سال پیش یکجورهائی آخرین سفرم را به مسجدسلیمان رفته بودم ...توی زادگاه خودم غریب  بودم ...هیچ جا را ندیده برگشتم اهواز وبعد حالا سالیان سال است راه اهواز هم برایم راه دمشق شده است اگر راه شیری نشده باشد ...پس چرا هنوز و هنوز هم ستم که به نوشتن میرود آنجا هستم؟ سردر نمی آورم ...بعد می بینم ناخواسته چقدر از شعر مکتب مسجدسلیمان از داستانهای جنوبی متاثر شده ام ...

یک شهر که شاید بسیاری حتی نامش را نشنیده اند توی همین تهران لااقل هزارنفر هنرمند را با رگ و ریشه های خودش دارد ...شاعر و نویسنده و بازیگر و نقاش و منقد و چه و چه و چه ...حتماً هم مسجدسلیمانی خالص نباید باشند و مثل من که فقط آنجا به دنیا آمده ام و جز خاطرات تا هفت – هشت سالگی چیزی از ام آی اس ندیده ام ...اما لابد خاصیتی در هوای آنجاهست که شعر میزاید و هنر میکارد...کسانی که سالهای شصت ریل وی مرا دیده اند لابد با تصاویری از شهر کوچک ما آشنا میشوند که روزگاری محل اتراق ایل بوده بعد آفیس و مین آفیس فرنگی ها و حالا .....

یاد بزرگانی چون بهرام حیدری ، هوشنگ چالنگی ، مرید میرقائد ، هرمزعلیپور ،مهران حیدری ، حشمت قاسمی ، اردشیر صالحپور ، هوشنگ هیهاوند ، عزت مهرآوران ، حمید کریمپور ، سیروس رادمنش، یارمحمد اسدپور، مجید فروتن وووو....جاودانه باد ...این نامها نمیگذارد مسجدسلیمان را –حتی اگر نشود دید- فراموش کرد

واینهم عکسی از هوشنگ چالنگی بزرگ و هرمز علیپور گرانقدر دو شاخصه ی شعر مسجدسلیمان و ایران:(البته  نفروسط عکس آقای  سپانلو ونفردیگر جناب آقای اخوت می باشند -اردشیر)

                         

منبع :دوست گرامی جهانشاه آل محمود http://makss.persianblog.ir

نظرات 3 + ارسال نظر
امان ا شیخ رباط دوشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ب.ظ

خوبیها هم مثل برف سفیدند ولی ما آنهارا رنگ می کنیم رنگی که ارزش نگاه کردن را ندارد برفها هم نمی مانندومی روند مثل من مثل تو مثل برادرم ولی باران خوبیهای ماست که می ماند و درکوچه شهر بن بستیمان جریان می یابد ودوباره در شهر برفی از خدا می خواهیم که ای کاش در همان شهر ی باشیم که باران آن آسمان را سوراخ می کرد واینبار دست به دعا می آوردیم که کاش باران بند نیاید تا همه بدیها را به شوید

اختر سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ق.ظ http://akhtar.ghasemi.blogfa.com

سلام هم شهری عزیز
خوبی؟ دیگه به من سر نمی زنی؟
من چند عکس قدیمی از مسجدسلیمان در وبلاگم گذاشتم و یه مطلب کوتاه هم نوشتم. لطفا حتما برو در وبلاگم پایین مطالب و عکس ها اون فراخوانی را که به مناسبت صد سالگی نفت در مسجدسلیمان دادم مطالعه کن. من به کمک همه شما عزیزان نیاز دارم.
منتظرت هستم
اختر

محمد ایزدستا سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://izadseta.blogfa.com

درود
این روزها آنقدر خود را گرفتار خودمان کرده ایم که گاهی فراموش می کنیم زاده چه تباری هستیم و زمانی به فکرش می افتیم که عزیزی از دست رفته باشد ...
ولی هر چه باشد خاک پاکش را عشق است .

زنده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد