شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

چال تو چال


آفتاب اواخر خرداد به میان آسمان نرسیده بود که ماشین جیپ سبز رنگی در کوره راهی پر دست انداز و ناهموار ، کج و راست می شد و به سوی آبادی می آمد.

شعبان زودتر از بقیه بچه ها فریاد زد :

- امنیه ها آمدند ! امنیه ها آمدند !

و مش فرضعلی که در سایه دیوار خانه شان روی دو زانو نشسته بود و سیگار می کشید به صدا درآمد:

- نظر بگیریه ، نظر بگیریه

...          (داستان اجباری از مجموعه داستان چال تو چال)

نگارش : محمد اژدری

ناشر : ارسطو

چاپ 1391

پنجم خرداد روز مسجدسلیمان مبارک

پنجم خرداد تبلور نفت و طلیعه مجدد آتش جاوید

 در دیار کورش

در سرزمین پارسوماش

و

                 در جوار آتشکده خاموش سرمسجد و بردنشانده است



                                     طلیعه دوباره پارسوماش (مسجدسلیمان)

                                              مبارک باد

****

ای کاش عشق را

زبان ِ سخن بود

 هزار آفتاب ِ خندان در خرام ِ توست

هزار ستاره‌ی گریان

در تمنای من.

 عشق را

ای کاش زبان ِ سخن بود

****

ای کاش عشق را زبان سخن بود

اما مهرورزیدن چه سود!!

وقتی که تنها فوران خون دلت از ژرفای خاک گواراست

و دیگر هیچ...


روزت مبارک

دکتر شریعتی می گوید: 

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

 

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...

 

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ...

 

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف  

 

قانونگذار می توانی ازدواج کنی ...

 

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

 

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...

 

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

 

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

 

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

 

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

 

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

 

و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای  

 

صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های  

 

لرزان  مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای  

 

را  به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

 

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...

 

 

 و این، رنج است... 

 

  

و من چنین میگویم :  

 

 همه در برابرت سر تعظیم فرود می آورندزیرا تمامی زندگی ما به خاطر ایثار و مهر مادرانه ات ، شکوه عشق عارفانه ات و  صفای صادقانه ات  معنا می یابد


چون هستی من ز هستی اوست /تا هستم و هست دارمت دوست


 

             روزت مبارک 

نوروزتان مبارک

                                                             عکس از فراز دلا


در خلسه سپری شده یک سال غفلت

و درفراز و فرود سرنوشت

در انتظار نوشخند بهار، قطار زمان را نظاره گریم

که می خرامد و می خروشد با دود و بوق


پس بی هیچ پاداشی خرج محبت کنیم زیرا ما تنها خاطره ایم


عیدتان مبارک هرروزتان نوروز


***************

گذرگاه زمان

در گذر گاه زمان

خیمه شب بازی دهر،

با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد.

عشقها میمیرند،

رنگ ها رنگ دگر میگیرند...

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین . چه تلخ

دست ناخورده به جا میماند

                                           مهدی اخوان ثالث

======

هر وقت به این تصویر نگاه می کنم به یاد شعر شاملو می افتم

شعر: دختران انتظار

شاعر: زنده یاد احمد شاملو

 

دختران دشت!

دختران انتظار!

دختران امید تنگ

در دشت بی کران،

و آرزوهای بیکران

در خلق های تنگ!

دختران آلاچیق نو

در آلاچیق هائی که صد سال! -

از زره جامه تان اگر بشکوفید

باد دیوانه

یال بلند اسب تمنا را

آشفته کرد خواهد...

 

دختران رود گل آلود!

دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود!

دختران عشق های دور

روز سکوت و کار

شب های خستگی!

دختران روز

بی خستگی دویدن،

شب

سر شکستگی!-

در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق -

در رقص راهبانه شکرانه کدام

آتش زدای کام

بازوان فواره ئی تان را

خواهید برفراشت؟

 

افسوس!

موها، نگاه ها

به عبث

عطر لغات شاعر را تاریک می کنند.

 

دختران رفت و آمد

در دشت مه زده!

دختران شرم

شبنم

افتادگی

رمه!-

از زخم قلب آبائی

در سینه کدام شما خون چکیده است؟

پستان تان، کدام شما

گل داده در بهار بلوغش؟

لب های تان کدام شما

لب های تان کدام

- بگوئید !-

در کام او شکفته، نهان، عطر بوسه ئی؟

 

شب های تار نم نم باران - که نیست کار -

اکنون کدام یک ز شما

بیدار می مانید

در بستر خشونت نومیدی

در بستر فشرده دلتنگی

در بستر تفکر پر درد رازتان،

تا یاد آن - که خشم و جسارت بود-

بدرخشاند

تا دیر گاه شعله آتش را

در چشم بازتان؟

 

بین شما کدام

- بگوئید !-

بین شما کدام

صیقل می دهید

سلاح آبائی را

برای

روز

انتقام؟

 

دانایی

آنچه موجب تمایز انسان با سایر موجودات می گردد چیست ، قدرت تفکر ، منطق ،اراده ،نبوغ ، کلام ،اجتماعی بودن و...  . اما آنچه باعث شده جوامع و تمدن بشری شکل بگیرد اجتماعی بودن انسان و تمایل به تعامل با دیگران و تبادل افکار و اطلاعات است .به جریان انداختن اطلاعات حاوی علم و دانش و تجربه به سایرین یکی از رموز موفقیت در دنیای امروز و از شروط تکامل و بقای آن  است. زیرا از این طریق است که انسان به شناخت می رسد. تا قبل از افلاطون فلاسفه یونان هرکدام برای فضایل بشری انواعی را برمی شمردند اما از منظر افلاطون فضیلت آدمی در گرو ۴ عامل است

خویشتنداری -جرات - عدالت ودانایی

ازنظر وی همگی این عناصر فی نفسه خوب  اند اما یکی از آنها بر همگان رجحان دارد  وآن دانایی است افلاطون معتقداست اگر چیزی را دیدید که بزعم  سقراط به مرتبه دانایی رسیده باشد بدانید که آن شخص بطور قطع ویقین به آن سه فضیلت خویشتنداری ٬جرات ٬ عدالت دست یافته است .  

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

از خواجه عبداله انصاری پرسیدند که خلوت حق کجاست؟

خواجه گفت:

جایی که " من و تو " نباشیم!


جایی که من و تو نباشیم جائیست که تنها اوست ذکر او ، فکر او و یاد او

ودر یک کلام عشق او


 بقول مولانا  

                   چون از او گشتی همه چیز از تو گشت  

 

                                   ***

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم 

                     ور تو بگوییم که نِی، نِی شکنم شکر برم 

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان 

                    تا سوی جان و دیدگان، مشعلۀ نظربرم

آمده‌ام که رهزنم، بر سر گنج شه زنم 

                     آمده‌ام که زر برم، زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن 

                        گر ز سرم کله برد، من ز میان کمربرم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم 

                     اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند 

                              پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود 

                            تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد 

                        و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام 

                               وز سر رشک نام او نامِ رخِ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من 

                       گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

 

                      ***********************************

خدایا :


در برابر آن چه انسان ماندن را به تباهی می کشد،

مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن!


چون، داشتن انسان را محافظه کار و ترسو و خواستن، آدم را

               بزدل و چاپلوس می کند!


                                                                                               دکتر شریعتی

همه بدبختی های انسان بابت همین دو چیز است:

هنگامی که به بی کرانگی آسمان پرستاره نظر می دوزیم، تخمینی از بیکرانگی نادانی خود به دست می آوریم. اگر چه عظمت کیهان ژرف ترین دلیل نادانی ما نیست؛ اما یکی از دلایل آن است

کارل پوپر

با اعتقادو اعتماد و امید زندگی کن

اعتقاد---

اهالی روستایی تصمیم گرفتند برای نزول باران دعا کنند .روزی که تمام اهالی برای نماز باران جمع شدند تنها یک پسربچه بود که چتر همراه داشت این یعنی اعتقاد.

اعتماد---

اعتماد را می توان به احساس یک کودک تشبیه کرد وقتی پدرش او را به بالا پرتاب می کند کودک می خندد زیرا یقین دارد دست هایی هست که او را خواهد گرفت این یعنی اعتماد.

امید---

هرشب که به رختخواب می رویم برای روز بعد خود برنامه ریزی می کنیم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب برمی خیزیم این یعنی امید

نقد رمان وقتی فاخته می خواند


مروری بر داستان بلند «وقتی فاخته می خواند» نوشته غلامرضا رضایی


 

 آخر زمانی یا مدینه فاضله یی؟

نقد از : محمد رضا گودرزی  اقتباس از: اعتماد 12 آبان 88


خلاصه داستان؛ جوانی اهل مطالعه و روشنفکر به نام خسرو در یکی از شهرهای جنوبی کشور، شبی اطراف کافه یی با دختر مورد علاقه اش قدم می زند. مردی هندی که مست است جلو آنها را می گیرد و تقاضایی نامربوط می کند. تعصب و غیرت خسرو باعث می شود که به شدت با مرد هندی درگیر شود و او را کتک بزند. سر مرد تصادفاً محکم به زمین می خورد و جان می بازد. حکومت پهلوی که مدتی قبل هم شاهد پیدا شدن جنازه مردی انگلیسی در آن ناحیه بوده است، این رخداد را نقشه یی تروریستی و براندازانه به حساب می آورد و از مرکز افسری را برای پیگیری ماجرا به آنجا می فرستد. در پایان خسرو به شکلی مشکوک دستگیر می شود، انگار یکی از دوستانش از ترس او را لو داده است.

نثر و سبک؛ اولین ویژگی این داستان بلند، نثر روشن و سلیس آن است که با جمله هایی کوتاه باعث شدت یافتن ضرباهنگ داستان شده است. این ضرباهنگ که عنصری شکلی است در هماهنگی با حال و هوای نگران کننده داستان، حس اضطراب را به خواننده انتقال می دهد. از طرفی داستان تصویری است و رخدادها مانند فیلم در برابر چشم خواننده به نمایش گذاشته می شوند، به خصوص آنکه این کار با حداقل کلمات صورت گرفته است. نویسنده در این داستان هر فصل را به یکی از شخصیت ها اختصاص داده است، اما تا دو سه صفحه از هر فصل نگذرد خواننده درنمی یابد که آن شخصیت کیست و تلاش خواننده به جای تمرکز یافتن بر رخداد، مصروف یافتن کیستی شخصیت می شود. این شگرد با راوی دانای کل چندان همخوان نیست و معمولاً مختص راوی های نمایشی است که در ذهن شخصیت ها نمی روند. به نظر می رسد که محمل این شگرد ایجاد تعلیق در داستان است.

ویژگی نوعی؛ از نظر نوعی این اثر به داستان های واقع گرای سیاسی اجتماعی تعلق دارد که آمیخته است با کنش های عاطفی- عشقی و زیر متن آن در سنت ادبی ما داستان های احمد محمود است. نکته یی که توجه به آن ضروری است این است که در گذشته، پیش زمینه و محور رخدادهای این گروه از داستان ها همواره همان رخدادهای سیاسی اجتماعی بوده است، اما در این داستان، برعکس، مباحث سیاسی پس زمینه است و شخصیت نه به عنوان قهرمانی سیاسی و مبارز که با نقشه یی پیش اندیشیده فردی بیگانه را اعدام انقلابی می کند، بلکه در جایگاه جوانی صرفاً روشنفکر قرار دارد که به انگیزه دفاع از محبوبش، ناخواسته مرتکب قتل شده است. این جابه جایی پس زمینه و پیش زمینه، امری است تاریخی و وابسته به مختصات زمانی و مکانی نگارش داستان که نشان دهنده گسست در طرز تلقی از نوعی نگارش اجتماعی و بروز تغییر در ژانر است. از سوی دیگر در داستان های سیاسی اجتماعی چند دهه قبل، اطناب و شرح مبسوط و دقیق صحنه ها یا شخصیت ها وجهی غالب بوده است، در صورتی که در این داستان شاهد ایجازی هستیم که گاه کشف تکه های محذوف را بر عهده تلاش ذهنی خواننده گذاشته است.

شروع داستان از میانه و پرتاب کردن خواننده به درون رخداد نیز که وجهی مدرنیستی است، باعث شکل گیری تعلیق مناسبی شده است، به گونه یی که خواننده کنجکاو است آن را در یک نشست بخواند.

ویژگی زمانی؛ زمان مندی رخدادهای داستان بر اساس زمان تقویمی یا خطی صورت نگرفته است و مانند داستان های مدرن، خواننده مدام شاهد رفت و برگشت های زمانی است. این رفت و برگشت ها گاه با شگرد تقطیع صورت گرفته است و گاه با تداعی معانی. از نمونه های این شگردها صفحه 9 کتاب، هنگامی است که ذهن سروان یکباره از نزد صاحب کافه به صحنه گفت وگوی خود با رئیس اش می رود. یا صفحه 65 و 67 کتاب، ماجرای افتخار. برای برگشت به گذشته ها نویسنده از جمله های ارتباطی دانای کل مانند؛ فکر کرد یا؛ به خاطر آورد، استفاده نکرده است و این برگشت ها یکباره در درون ذهن شخصیت ها صورت گرفته است. نکته بعد این است که رفت و برگشت ها گاه در درون فصل ها صورت گرفته است، مثل فصل 10 و گاه خود فصل ها به ترتیب زمانی قرار نگرفته اند، مانند اینکه فصل دو بعد از فصل 17 رخ داده است، اما در کتاب جایش برعکس است.

از دیگر شاخص های زمان مندی داستان، کند و تند کردن رخدادهای همسو و هماهنگ با ذهن شخصیت هاست. مثلاً صفحه های 78 تا 80 از نظر زمانی وصف چند دقیقه سیلان ذهن خسرو است، اما حرکت زمان نوشتار مانند داستان های روانشناختی کند شده است و سه صفحه را به خود اختصاص داده است و برعکس، ماجرای فرعی فریدون و محبوبش سویدا که گستره چندماهه یی را در بر می گیرد، در چند صفحه محدود آمده است.

راوی؛ راوی داستان دانای کل است و به ما از درون ذهن شخصیت ها خبر می دهد، اما این راوی برخلاف راوی های گذشته، مفسر و شارح نیست که به کمک توصیف یا ایجاد حال و هوا مفاهیمی را به زور به خواننده بقبولاند یا به کمک تفسیر به ذهن خواننده جهت بدهد.

هویت مکانی- زمانی؛ داستان به کمک واژگانی محلی و عناصر جغرافیایی شهرهای جنوبی به مکان داستان تشخص بخشیده است. رود و نخل و باران و... همچنین به کمک شیئی چون کراوات و استفاده از واژه نخست وزیر هویت زمانی داستان یا دوره وقوع رخدادها را معین کرده است.

محور داستان؛ داستان دومحوره است. ماجرای خسرو و ماجرای فریدون. البته محور اصلی رخدادهایی است که خسرو در مرکز آنها قرار دارد. اینکه داستان بلندی دومحوره باشد ایرادی ندارد، به شرط آنکه دو محور در نهایت ارتباطی ساختاری با هم بیابند اما در این داستان، ارتباط این محورها صرفاً معنایی است و مختصات جامعه یی را نشان می دهد که چنین وقایعی در آنها امکان وقوع می یابد. به این ترتیب با حذف ماجرای فریدون، به ماجرای خسرو لطمه یی وارد نمی آید، هرچند در جهت انتقال مفاهیم داستان این کار چندان مطلوب نیست.

محور معنایی؛ امکانات معنایی این داستان را به سه گروه می توان دسته بندی کرد. ابتدا معناهایی که کارکرد مطالعات فرهنگی دارند و با دقت در مکان و زمان رخداد و نحوه تامین معاش یا سایر فعالیت های اجتماعی- اقتصادی افراد به دست می آیند. توجه به ویژگی جغرافیایی جهان داستان نیز که خصلتی اقلیمی دارد در همین گروه قرار دارد.

گروه دوم معناها خصلتی هستی شناختی و روانشناختی دارند و به عنوان نمونه در این گونه مفاهیم متبلور می شوند؛ عشق گم شده، سرگشتگی در عشق (به خصوص درباره فریدون)، ممانعت در تحقق عشق، عشق های بی فرجام، مرگ محتوم، آوارگی و شکست شخصیت ها، مساله دار بودن شخصیت ها و حاشیه یی بودن شان. افراد دردمندی که به سبب آرا و کنش های اجتماعی، جایگاه روشن و تثبیت شده یی در جامعه ندارند و در نهایت سلطه رنج و اندوه.

گروه سوم معناها در حوزه نقد سیاسی قرار می گیرند؛ جامعه یی خفقان زده، قدرتی لجام گسیخته. استبدادی بی مرز که حتی با کوچک ترین حقوق مدنی مردم یعنی مطالعه آزاد نیز کار دارد و به صرف خواندن یک کتاب یا تبادل آزادانه اخبار و آگاهی ها شخص را به مجازات هایی محکوم می کند، در صورتی که از حقوق بیگانگان دفاع می کند و تداوم قدرت خود را در حضور و حمایت آنها می بیند.

تقابل ها؛ تقابل اصلی داستان تقابل قدرت- بی قدرتی است. این تقابل از سوی قدرت، ابدی وانمود می شود، اما از سوی بی قدرت ها امکان جابه جایی آن به وسیله کنش سیاسی- اجتماعی هست و در این جهت فعالیت می کنند. موقعیت خسرو- فریدون و آقای افتخار به سبب دور بودن آنها از قدرت تعریف می شود. تقابل دیگر تقابل عشق کامیاب- عشق ناکامیاب است. که در این گونه جوامع علتی بیرونی دارد و از سازوکارهای درونی عشق پیروی نمی کند. چیستی هر سمت تقابل را ایدئولوژی خواننده تعیین می کند.

در این داستان به سبب حال و هوای ایجاد شده اقتدار، تا حدی تقابل اسطوره یی خیر و شر نیز در آن دیده می شود. شر قدرت حاکم و نماینده اش سروان است و خیر طیف وسیع بی قدرت هاست که نماینده شان خسرو و فریدون است.

پایان بندی داستان؛ این داستان برخلاف داستان های دیگر این گروه که در گذشته، اغلب با باور به صبح روشن و رهایی و پیروزی پایان می یافتند، مانند داستان های دهه های اخیر جهان به شکست و آوارگی و در نهایت اسارت و مرگ منتهی می شود. به عبارت دیگر در گذشته اغلب داستان های این ژانر پایانی مدینه فاضله یی داشتند و امروزه اغلب پایانی آخر زمانی و ناامید به عاقبت انسان دارند

 

یک ماجرای واقعی


داستان سربازی است که بعد از جنگ ویتنام می خواست به خانه اش برگردد.

سرباز تازه از ویتنام به نیویورک آمده بود و می خواست به خانه بازگردد قبل از این که به خانه اش برگردد از نیویورک با پدر و مادر خودش تماس گرفت و گفت:«  جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم اون رو با خود به خانه بیاورم.»
پدر و مادر  در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مایلیم اون رو ببینیم.»
پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد اون بدانید، او در جنگ به شدت مجروح شده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پاش را از دست داده و جایی برای رفتن نداره و من می خواهم که اجازه بدید او با ما زندگی کند.»
پدرش گفت:« پسر عزیزم، ما خیلی متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده . ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کنه.»
پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کنه.»
آنها در جواب گفتند:« نه،خودت می دونی فردی با این شرایط مایه دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم آرامش زندگی ما بهم بخوره . بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»
پسر که خیلی ناراحت شده بود تلفن را قطع کرد.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع دادند که فرزندشان بر اثر سانحه سقوط از یک ساختمان بلند فوت کرده و آنها مشکوک به خودکشی هستند و از آنها خواستند برای شناسایی جسد به نیویورک بروند.
پدر و مادر  سراسیمه به طرف نیویورک پرواز و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با مشاهده جسد،  پدر و مادر مات ومبهوت شدند آخه پسر آنها یک دست و یک پا داشت

پنج خرداد روز مسجدسلیمان روز کشف نفت گرامی باد

همیشه پایدار باشی و برقرار

 

*********  

 

 

خوشبختی ما در سه جمله است : 

تجربه از دیروز -  استفاده از امروز  -  امید به فردا 

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم: 

حسرت دیروز  -اتلاف امروز  -  ترس از فردا 

       دکتر شریعتی 

  

 ****

 

سه جمله انتهایی شاید بدرستی گویای دلتنگی های مردم  

و دریغ لحظاتی است که این شهر پشت سرگذاشته وپیش رو دارد 

فقط ای کاش این دلتنگی ها تبدیل به تلنگری شود برای بهبود وتغییر  

و نه تقدیر 

نوشته

نوشته قولیست که قلم در آن بمنزله زبان است وخط راست در آن بمنزله آواز کشیده است و شکل های حروف درآن بمنزله لوح است و نگارپذیر، به همین دلیل نوشته بر او دیر بماند.

شرف نوشته هم چنان است که نوشته قولیست پابرجای و تا خط برجای است ، آن قول از نویسنده به آواز برجای باشد.پس نوشته قولی است قائم بر ذات خویش ،هرچند گوینده آن خاموش گشته باشدوآنکه چیز می نویسد منکر نوشته خویش نتواند شد ،چنانکه اگرکسی آواز او را شنوندگان همی شنوند منکر قول خویش نتواند بود.

                                                         ناصرخسرو

در جمهوریت افلاطون داستانی آمده است که می  

 

گوید ژیگس چوپان شاه لیدی بود یکبار که گوسفندان شاه  

 

را به قصد چرا به بیابان برد ناگاه رعدوبرق در گرفت وزلزله  

 

سختی روی داد وغاری در مقابلش نمایان شد ژیگس به  

 

درون غار رفت و در درون غار جسد مرد درشت هیکلی را  

 

دید که یک انگشتری در دست دارد انگشتر را برداشت  

 

وبیرون آمد مدتی بعد در انجمنی که شاه وچوپانان در آن  

 

گرد آمده بودند ژیگس حضور داشت ودر حین صحبت های  

 

آنها با انگشترش ور می رفت که ناخوداگاه با چرخاندن  

 

انگشتر غیب شد ودیگران که فکر می کردند او از جمع  

 

شان رفته به صحبت راجع به او پرداختند درصورتیکه او حرف  

 

آنها را می شنید پس از این انجمن بود که ژیگس به قدرت  

 

خود پی برد وبه کمک این قدرت توانست به دربار راه یابد  

 

وپس از مدتی دل ملکه را هم بدست آورد وبا کمک او شاه  

 

را کشت وخود برجایش نشست .

 

افلاطون از این داستان نتیجه گرفت که هرگاه انسان به  

 

قدرتی مافوق دیگران دست یابد عدالت را نمی  

 

شناسد.هرگاه دیگران اجازه دهند وقدرت های نامحدود را  

 

محدود نکنند با بیعدالتی مواجه می شوند .انسان ها  

 

عدالت  را انتخاب نمی کنند بلکه ناچارندعادل باشند

 

*******

قدر تو خدای داند وبس او نیز معلم است واستاد

من کسانی را دوست دارم که از خویش جانفشانی می کنند تا برتر از خود بیافرینند 

                                                                                                                    نیچه 

  

هرانسانی دو آموزنده دارد 

یکی روزگار ویکی آموزگار 

اولی به بهای زندگیت 

دومی به بهای زندگیش 

روز کارگرو روز معلم گرامی باد  

 

 

آفرین جان آفرین پاک را          آنکه جان بخشید وایمان خاک را  

 

***** 

نوروز گرچه روزی است نو  در سالی نو اما روز کهنه روزگاران گذشته است
نوروز روز نخستین آفرینش است

 

نوروز طلیعه شکفتن و روییدن است و فروردین موسم آفرینش آفریدگار

وبهار بهترین بهانه برای آغاز   

وِ آغاز بهترین بهانه برای زیستن واز نو رستن

آغاز موسم شکفتن این عید کهن پارسی برشما مبارک

عقاب باش

 دکتر وین دایر در کتاب «عظمت خود را دریابید»  می­گه: آدم­ها دو دسته اند، غازها و عقاب­ها . هرگز نباید عقاب­ها رو به مدرسه غازها فرستاد و نباید افکار دست و پاگیر غازها فکر عقاب­ها رو مشغول کنه. کسی که مثل غاز هست و و مثل اون تعلیم داده شده نمی­تونه درست پرواز کنه و خار و خاشاک مانع پروازش می­شه. ولی عقاب رسالتش اوج گرفتنه. عقابی که مثل غاز رفتار می­کنه از ذات خودش فرار می­کنه.اما بدترین چیز ندونستن قوانین عقاب­هاست. این که ندونیم چطوری عقاب باشیم.

عقاب وقتی می‌خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه‌ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می‌نشیند!می‌دانید اتفاق چیست؟ گردبادی که از رو‌به‌رو بیاید!

عقاب به محض این‌که ‌آمدن گردباد را احساس ‌کرد، بال‌های خود را می‌گشاید و اجازه می‌دهد ‌باد، او را با خود بلند کند.

به محض این‌ که طوفان قصد سرنگونی عقاب را کرد، این پرنده‌ی بلند‌پرواز، سر خود را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و عمود بر طوفان می‌ایستد و مانند گلوله‌ی توپی، به سمت بالا پرتاب ‌می‌شود. او آنقدر با کمک باد مخالف، اوج ‌می‌گیرد تا به ارتفاع موردنظر برسد و آنگاه با چرخش خود به ‌سوی قله‌ی موردنظر، در بالاترین نقطه‌ی کوهستان، مأوا می‌گزیند.

خوب به شیوه‌ی عقاب برای بالارفتن دقت کنید. او منتظر حادثه می‌ماند، حادثه‌ای که برای مرغ‌های زمینی، یک مصیبت و بلاست. او منتظر طوفان می‌نشیند تا از انرژی پنهان در گردباد، به نفع خود استفاده کند.

وقتی طوفان از راه می‌رسد، عقاب به‌جای زانوی غم بغل‌گرفتن و در کنج سنگ‌ها پناه‌گرفتن، جشن می‌گیرد و خود را به بالاترین نقطه‌ی وزش باد می‌رساند و از آن‌جا، سنگین‌ترین ضربه‌های گردباد را به نفع خود به‌کار می‌گیرد؛ عقاب از نیروی مهاجم، به نفع خویش استفاده می‌کند.

او نه‌ تنها از نیروی مخالف نمی‌هراسد، بلکه منتظر آن نیز می‌نشیند‌ چرا که می‌داند این انرژی پنهان در نیروی مخالف است که می‌تواند او را به فضای بالاتر پرتاب کند.

پس اگر قرار است نیروی کمکی برای صعود شما حاصل گردد، قاعدتاً باید این نیرو از سوی مخالفان شما تأمین شود‌ بنابراین وقتی اتفاقی خلاف میل شما رخ‌می‌دهد، به‌جای عقب‌نشینی و سرخوردگی و واگذار کردن میدان، بی‌درنگ عقاب‌گونه جشن بگیرید و این رخداد ناخوشایند را به فال نیک گرفته و سعی‌کنید ‌در لابه‌لای این حادثه‌ی به ظاهر نامطلوب، خواسته و طلب موردنظر خود را پیدا کنید و با استفاده از نیروی مخالف، خود را به خواسته‌ی خویش نزدیک سازید.  

فرایند عمر عقاب خود حدیث دیگری است . 

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است
عقاب می‌تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می‌رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند. نوک بلندو تیزش خمیده و کند می‌شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسببند و پرواز برای عقاب دشوار می‌گردد.
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می‌کشد پذیرا باشد. برای سپری کردن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند. در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می‌کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش٬ عقاب باید با گرسنگی وضعف صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال های پایش را از جای برکند. زمانی که به جای چنگال های کنده شده٬ چنگال های تازه ای در آیند  آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می‌کند. وبعد منتظر می ماند تا پرهای تازه در آورد.سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می‌کند.

                ..................  حول حالنا الی احسن الحال


 این دگرگونی ضروری است؟؟؟ زیرا عمر دو باره ای ارزانی می کند این قانون بقای طبیعت است همچون بهار .اگر حال وهوای ما تغییری نکند همچنان طبیعت مان زمستانی خواهد بود سرد و ظلمانی
بیشتر وقت ها برای بقا٬  باید فرایند تغییر را آغاز کنیم.  باید از خاطرات قدیمی٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم.
تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می‌توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم. 

پرواز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را.راه رفتن بیاموز، زیرا راه‌هایی که می‌روی، جزئی از تو می‌شود و سرزمین‌هایی که می‌پیمایی، بر مساحت تو اضافه می‌کند

دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی، دور است و هر قدر که زود باشی، دیر

و پرواز را یاد بگیر، نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت . 

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی‌شناختند! 

 پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند 

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می‌شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می‌فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می‌دانست!آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

نوروز

 هموطن گرامی

بمنظور ثبت جشن نوروز بعنوان روز بین المللی این نماد فرهنگ ایران باستان  در سازمان ملل مشارکت نمایید وقبل از هر اقدام کشورهای همسایه با مراجعه به این آدرس باما همگام شوید  

 

http://www.petitiononline.com/Norouz

درود بر خسرو آواز ایران

به تازگی "رادیوی عمومی ملی" مشهور به NPR / National Public Radio که برای شنوندگان داخل امریکا پخش می گردد، نظرسنجی ای را بر روی سایت اینترنتی خود قرار داده و از کاربران خواسته پنج خواننده ی برتر تاریخ موسیقی جهان را از دید خود برگزینند. طبق گفته ی NPR نتایج این نظرسنجی عمومی در ژانویه ی سال ۲۰۱۰ (دی ماه ۸۸) اعلام می شود. در اوایل ماه اکتبر، NPR از کاربران خود خواسته بود تا نام خوانندگان محبوب خود را برای تشکیل فهرست اولیه ی بهترین خوانندگان دنیا به این سایت بفرستند که بیش از ۳۰۰۰ کامنت، ۳۵۰۰ ایمیل، ۱۲۰۰ پست فیس بوک و صدها تگ توییتر در همین ارتباط فرستاده شد و فهرست نهایی از میان نظرات مردم شکل گرفت.

اما آنچه بر جذابیت این نظرسنجی نزد ما ایرانیان می افزاید، حضور محمدرضا شجریان، استاد آواز ایران در میان نامزدهای این نظرسنجی است. تا زمان نگارش این مطلب، نام
۱۲۶ خواننده در صفحه ی رأی گیری سایت دیده می شد که علاوه بر محمدرضا شجریان، نام های آشنایی چون باب دیلن، لئونارد کوهن، الویس پریسلی، فرانک سیناترا، ادی پیاف، عالیم قاسم اف، نصرت فاتح علی خان و بسیاری دیگر نیز به چشم می خورد.
نکته ی جالب آنکه برای معرفی محمدرضا شجریان در صفحه ی اصلی نظرسنجی به عبارت
Mohammad Reza اکتفا شده؛ اما پس از کلیک بر روی عکس استاد، نام کامل نمایش داده می شود. همچنین قطعه ای کوتاه از آواز استاد به عنوان نمونه قرار داده شده است. کاربران به هنگام شرکت در این نظرسنجی می توانند لیست ۱۲۶نفره را بر اساس حروف الفبا، یا سال تولد و یا به صورت تصادفی مرتب کرده و سپس پنج خواننده ی محبوب خود را با کلیک بر روی عبارت My Top 5 انتخاب کنند.

اگر شما هم یکی از علاقه مندان صدای بی همتای استاد محمدرضا شجریان هستید، توسط لینک زیر به این صفحه بروید و در نظرسنجی شرکت نمایید

http://www.npr. org/templates/ story/story. php?storyId= 114013402

همچنین این موضوع را با دوستان تان در میان بگذارید و از آنها بخواهید که در این نظرسنجی شرکت کنند. چنانچه از اینترنت Dial up استفاده می کنید، به هنگام بارگذاری صفحه ی نظرسنجی صبور باشید و در انتخاب بهترین صدای تاریخ از بین 126 خواننده مشهور جهان به استاد آواز ایران، محمدرضا شجریان رای دهید. با ورود به لینک بالا روی عکس استاد، روی علامت مثبت کلیک کرده و بعد از گذاشتن کامنت گزینه را کلیک کنید.

نامه ای برای خدا

یک روز کارمند پستی  به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !

 فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم من بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...

 کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان 96 دلار جمع شد و برای آن پیرزن فرستادند...

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:


خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ...!!! 

نوشتن بهتر از منفجرشدن است (اوکتاویو پاز)

 نوشتن حس وحال غریبی دارد وذهن سیال نگارنده را با خود به هرسمت وسو می کشاند بقول بودلر شاعر ومنتقد فرانسوی " امشب بالهای دیوانگی از فراز سرم عبوز کردند " از این رومی خواهم بنویسم   

ازچه ؟ اصالت ،تعهد، نان ،آزادی، حقیقت یا واقعیت فرقی نمی کند فقط می خواهم بنویسم ازخودم افکارم از رویاهام از بایدها ونبایدها ازدنیای بزرگ درون ودنیای کوچک پیرامون  

نوشتن برپایه تفکری آزاد وبرای شکستن قالب ها وعادت های موجود شکل می گیرد . نوشتن برای خلق کردن وآفرینندگی است .  نوشتن تکاندن ذهنی باورها وتخلیه تنش های درونی است .شوریدگی است و میل ،موهبتی الهی برای بروز دادن شک  ورسیدن به یقین ، برای بیان احساس وبرانگیختن شور وشوق یا برای عریان ساختن واقعیات است . یک بازی مسحور کننده با لغات  برای کنکاش های ذهنی . 

نوشتن عینیت بخشیدن افکار وآمال ماست به دیگران .می گویند انسان موجودی اجتماعی است حتی در زمانی که دارد فکر می کند فعالتی اجتماعی انجام می دهد. این میل وسیر تعالی می تواند رمز ماندگاری وکمال جویی او باشد این اثربخشی قلم وچنین خاصیت کمال گرایی است که باعث گردیده قران نیز به قلم سوگند می خورد به قلم وبه آنچه می نویسد 

انسانی که ذهن پویای او همواره درپی معرفت جویی سیال است نه خود را بلکه جامعه خود را خواهان است .نوشتن برافروختن چراغ در تاریکی است تا زوایای پنهان وچیزهای قابل رویت را هویدا سازد باید نوشت تا برافروخت و روشنایی داد وباید روشنایی داد و آگاهی بخشید 

آنچه انسان را می سازد وبه او حیات دوباره می بخشد خلق ویا بازسازی نظام فکری اوست. گمشده ی ما که در درون ماست در درون اندیشه های ما وباورهایمان باید اندیشید تا باور کرد باید اندیشید تا خلق کرد تا نوشت و نگارش کرد دریای گسترده اندیشه که هر دم امواج تازه ای از آن برمی خیزند از ذات وجودی همین انسان معنا می یابند وگوهرهای گران بها را بیرون می ریزند  

           " نوشتن کار آسانی است اما نوشتن چیزی با ارزش بحث دیگری است درحالی که من در زندان وبا نوشته های خودم نشسته بودم دنیا در حرکت بود وتغییر می یافت .از این رو می بایست چیزی می نوشتم که با این تغییرات بی ارزش نمی شد نمی خواستم چیزی برای امروز یا فردا بنویسم بلکه می خواستم نوشته ام برای آینده باشد ناشناس واحتمالا دور" (نهرو)

 

        گویند مردی روی الاغ خود کندوی عسل سوار کرده وبه جایی می برد در وسط راه پای خر لغزید وعسل به زمین ریخت زنبوران به دور عسل جمع شدند وشروع به خوردن کردند .الاغ نیز به هوس افتاد ومشغول خوردن شد دید بسیار خوشمزه است .روبه زنبور کرد وگفت تو این عسل را چگونه درست می کنی ؟گفت از همان علف هاکه تو می خوری ولی من می خورم عسل می شود وتو می خوری پهن می کنی

     دامن فکر بلند آسان نمی آید بدست

                      سرو می پیچد بخود تا مصرعی موزون کند 

                                                         صائب

وطن

نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان 

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند  

تا اجزای بدنم خاک ایران را تشکیل دهد 

             ( کورش بزرگ)

کلاس پنجم( دبیرستان)که بودم پسر درشت هیکلی درته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود ، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم ، که از همه تهوع آور بود ، اینکه در آن سن و سال ، زن داشت !

چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم  

                                   دکتر شریعتی

حکایت

روایت کنند  اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟

یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».

اما  یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:

«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...». 

 

                       ******************** 

اسکندر مقدونی پس از فتح شهر«کورنت» همچون فاتحان در شهر قدم می زد که دیوژن [فیلسوف یونانی] را دید که بدون توجه به او در سایه دیواری لمیده است. اسکندر از بی توجهی دیوژن به خشم آمد و با عتاب به او گفت: «مگر مرا نمی شناسی که احترام نمی گذاری؟» دیوژن پاسخ داد: «چرا شناختم. تو بنده ای از بندگان منی و لایق احترام نمی باشی!» و ادامه داد « تو بنده حرص، آز، خشم و شهوتی در حالی که من تمام اینها را بنده و مطیع خود ساخته ام. پس تو بنده منی!»

اسکندر از این پاسخ برآشفت، لگدی محکم به دیوژن زد و گفت «برخیز، اکنون شهر تو به دست من فتح شده» دیوژن با خونسردی پاسخ داد« فتح شهرها عادت شاهان است و لگد زدن عادت چارپایان!» کار که به اینجا رسید، شاه مقدونی مستأصل فریاد برآورد که ای کاش به جای اسکندر بودن دیوژن می بودم.

 از مردم چهارگوشه دنیا سوالی پرسیده شده...

نظرتان را درمورد رفع کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟
و جالب این که کسی جوابی نداد، چون:

در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟
و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها ' یعنی چه؟

روزجهانی کارگر گرامی باد

ایران نخستین پایه گذار حقوق کارگری و بزرگداشت کارگران در جهان بوده، و در دو هزار و پانصد سال پیش، زمانی که در کشورهای دیگر با شلاق وبدون مزد از کارگران کار می کشیدند، پرداخت دستمزد کافی، زمان کار معین روزانه، داشتن تعطیلات وتامین خوراک متناسب بانوع کار و سن و جنسیت کارگر ، مرخصی زایمان و...اعمال می شده است  

*** 

دست‏هایی که آیینه تلاش روزگارند، پر برکت باد!

توانِ دست‏هایت را می‏ستایم، ای همیشه سبز!  

ای سازنده‏ترین نقش هستی در قاموس آفرینش!

تمام روزهای شکوفا از تلاش، روز تو باد!