شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

شهرمن M.I.S

مسجدسلیمان (پارسوماش)زادگاه کورش واولین شهر پارسی تبار

به یاد مریدمیرقاید

وقتی تو با منی

     گلها به چهره ی من اخم می کنند

****

مرید میرقاید شاعر معاصر همشهری ونگارنده مجموعه شعرهای پرنوشته ها و چکیلا درگذشت روحش شاد

****

مرید میرقائد معلم ، شاعر، هنرمند و نویسنده شهر مسجدسلیمان در اراک اقامتگاه خود به دیدار مرگ شتافت.
مرید میرقائد متولد سال1327 در محله سرمسجد مسجدسلیمان بوده و از دوران نوجوانی به شعر و نقاشی و نویسندگی و فیلمنامه نویسی علاقه زیادی داشت و در عرصه ادبیات و هنر تلاش زیادی نمود وی پس از تحصیل در دانشگاه هنرهای زیبا بعنوان دبیرهنرجذب آموزش و پرورش شد و در دبیرستانهای مسجدسلیمان مشغول بکار شد

او همگام با پیشگامان موج ناب سرودن را آغاز نمود ونخستین سروده هایش را در مجله فردوسی به چاپ رساند .وی بعد از انقلاب  با مشکلات عدیده ای مواجه شد .
 از کار در آموزش و پرورش برکنارو با مسایل مالی بسیاری زندگی خانوادگی خود را اداره نمود ونهایتا برای کاردر پروژه های ساختمانی و صنعتی  خانواده خود را به اراک نقل مکان داد.
از وی تا کنون ده ها مقاله ونقد در مطبوعات از سه دهه پیش وهمچنین دو مجموعه شعر به نامهای پرنوشته ها و چکیلا به چاپ رسیده است.
میر قائد همچنین مدتی بود که کتابی درباره تاریخ وفرهنگ بختیاری را در دست نگارش داشت.
وی برای نخستین بار ظرفیت استفاده از قالب های شعر نو را وارد شعر فولکلور بختیاری کرد.
فوت این معلم و هنرمند وفادار به اهداف بزرگ انسانی را به ایل بختیاری ، جامعه هنری ایران زمین ، همشهریان و خانواده میرقاید تسلیت میگوئیم.

شمیم

===

وقت است
دراین خاموشی ایل وتبارم
یکباره به اقلیم شقایق بکنیم بار
وقت است که باخوانش مولودی لاله
ازکوه وکمر
دره به دره
بزنیم جار
ای کبک سرچشمه
توای پونه کوهسار
ای یار
ای یار
آستاره و
ماهپاره
دمیده به ره یار
وقت است
ازاین غربت خاموش تبارم
یکباره
به اقلیم شقایق بکنیم بار
              هی جار

***

آرمون

==
ای کنارا وبلیطا
مورگ وریشه نه خوم
به منه حاک ولاتا
مو زچ و تیشه نه خوم
آرمون مو  یونه
واکه بگوم سیت چه اخوم
سایه بردگپ سرمچدوچاربیشه نه خوم
تاایاهه به خیالم
سرکیچه دم حوش
چایی خردن
به منه درف هزارپیشه نه خوم

====

 

۵خرداد تولد مسجدسلیمان

پنجم خرداد روز فوران اولین چاه نفت خاورمیانه است

روز تولد مسجدسلیمان

روز تولد اولین شرکت شهر خاورمیانه

وشایدروز حیات دوباره پارسو ماش

آری این دیار ماست

        درکشاکش روزگار

                ((که شب از یک بوسه می میرد

                             وسحرگاه بایک بوسه دیگر بدنیامی آید))

  روزمسجدسلیمان

وشاید...

روز نیک بختی یا سیه بختی

روز وفورنعمت یا فلاکت

روز دستیابی به منابع خدادادی

روز رونق وکامیابی

ویا زوال وفرسودگی وغریبانه به تاریخ واصل شدن....

یغمای خوان پرزرق وبرق طبیعت

کنتراست مکنت و فقر

     آری سهم ما اینست

               سهم من

                           سهم شهرمن

((سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست


         و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن


                             سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست ))

واینک سهم ما

 دل سپردن به غرور گذشته هاست ...

                    یا درارقام گنگ چند درهزارنفت؟؟!!

کارگری خسته وعرق ریزان

           آکنده ازتلخی های پنهان

 پیرزنی نفس نفس زنان تعدادی نان در گوشه چادردارد

 و سروصدای بچه ها که ازمدرسه برمی گرداند

       در کوچه های تنگ وباریک

             آنها (( به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
                          

        به زوال زیبای گلها در گلدان
                              

                     به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای

 
و به آواز قناری ها


                     که به اندازه یک پنجره می خوانند ))


                آری این مسجدسلیمان است

خاکش طلاو خاکروبه اش بلا

به نفس افتاده ازجور ایام

سرشار محبت مردمانی باصفا

((که دلهاشان به اندازه یک عشق است))

           با هزاران امید درهزارتوی سرنوشت

                                                 و......

                                 سهم ما این است

****

 تولدی دیگر

==========

همه هستی من ایه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این ایه ترا آه کشیدم آه
من در این ایه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد 
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
 به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
 به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
 که به اندازه یک پنجره می خوانند
 آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
 سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
 به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک اینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

      == فروغ فرخزاد ==

کشف حقیقت

بورخس نویسنده بزرگی است. این نویسنده نابینای آرژانتینی چند سال پیش از مرگش حرف‌های جالبی زده است که مثل داستان‌هایش حکمت‌آمیز و رازآلودند:
...
من در زندگی‌ام با آدم‌های مشهور زیادی برخورد داشته‌ام اما هیچیک از آنها برایم ماسه‌دونیو فرناندز نمی‌شود. او بیشتر از هر کس دیگری بر روی من تاثیر گذاشت. . . اوایل جوانی‌ام، من او را فقط شنبه به شنبه می‌دیدم اما تمام طول هفته به حرف‌هایش فکر می‌کردم و کتاب می‌خواندم. حرف‌هایش به طرز عجیبی در من نفوذ می‌کرد. او شنبه‌ها می‌آمد کافه ریواداویا واقع در میدان اونسه، و من هم مثل خیلی‌های دیگر، شنبه‌ها فقط به عشق شنیدن حرف‌های او به آن کافه می‌رفتم. جالب اینکه او آدم بسیار کم‌حرفی بود. حتی توی همان کافه هم هیچ‌وقت خودش شروع به صحبت نمی‌کرد. همیشه منتظر می‌شد تا دیگران بر سر موضوعی گفتگو کنند و درست هنگامی که بحث گره می‌خورد، با حجب و حیای خاص خودش وارد بحث می‌شد. حرف‌هایش جنبه اثباتی نداشت، اغلب سوالی بود و طرف آن سوال هم همه ما نبودیم. معمولا به سمت کناردستی‌اش برمی‌گشت و مودبانه می‌پرسید: به نظر شما اینطور نیست که . . .؟ و سوالش را می‌پرسید اما همان سوال یک طوری بود که مسیر بحث را عوض می‌کرد و انگار همه چیز روشن می‌شد. . .
من ایمان دارم که ماسه دونیو هیچوقت خودش را در کتاب‌های خودش آشکار نکرد. او را باید در صحبت‌هایش جستجو کرد. به نوشته‌هایش بی‌اعتنا بود. هر بار که خانه‌اش را عوض می‌کرد، انبوهی از دست‌نوشته‌هایش از بین می‌رفت. یک بار به او اعتراض کردم که آن نوشته‌ها را نباید از دست داد. با خنده پرسید: تو واقعا فکر می‌کنی من آنقدر دارا هستم که بتوانم چیزی را از دست بدهم؟ تازه، آن نوشته‌ها همان چیزهایی هستند که من همیشه دارم به آنها فکر می‌کنم پس نمی‌توانم گُمشان کنم. . .
 به نظر من آنچه او را تا این حد تاثیرگذار کرده بود، اندیشیدن به سوال‌های اساسی زندگی بود. او فقط به دنبال حقیقت بود. در جوانی‌ام همیشه فکر می‌کردم که ماسه‌دونیو شب‌ها را تا صبح بیدار می‌ماند و فکر می‌کند که زندگی چیست؟ من کیستم؟ کائنات چیست؟ من در زندگی چه هدفی دارم؟ و . . . او شیفته کشف حقیقت بود و اعتقاد داشت که کشف حقیقت چندان مشکل نیست اما القای حقیقت واقعا مشکل است. یک بار به من گفت که اگر بتوانم مدتی در بیرون شهر بگذرانم، روی چمن دراز بکشم و ماسه‌دونیو (خودم) و برکلی و شوپنهاور و فلسفه اولی را فراموش کنم، در یک لحظه می‌توانم همه چیز را درک کنم اما بلافاصله اضافه کرد که البته بیان آن حقیقت از طریق کلمات مسلما کار طاقت‌فرسایی است. . .
بورخس اعتقاد داشت که اگر شخصیت ماسه‌دونیو فرناندز تا این حد تاثیرگذار بوده، علتش این است که او به سوال‌های اساسی زندگی اندیشیده و در حد توان خودش حقیقت را شناخته است. درباره خود بورخس هم می‌توان ـ و باید ـ به چنین چیزی معتقد بود؛ درباره بورخس‌های دیگر هم همین‌طور

  

گاهی دردریای بیکران علم گاه اتفاقات نادری منجر به کشف حقایقی می شود .ارشمیدس در حمام به قانون خود پی می برد نیوتون با افتادن سیب از درخت قانون جاذبه را بیان می کند کوله شمیدان در خواب پی به ساختار بنزن می برد کریستف کلمب درجستجوی راهی به شبه قاره هندسراز قاره امریکا درمی آورد و... اما درحوزه علوم انسانی داستان چیز دیگری است درطول تاریخ هیچ قومی ناخواسته به اوج نرسیده ویا به ظلت دچارنشده اندوهمواره تلاش های انجام شده واستفاده از فرصتها یاتهدیدها و اقدامات انجام نشده منجر به بروز پدیده های اجتماعی شده اند. فلاسفه یونان اعتقاد داشتند اتکا به دانش ودانایی رمز موفقیت است وبقولی از منظر آنها دانستن منجر به توانستن می شود اما همانگونه که بعدها این معادله تکمیل تر شد آنچه منجر به توانستن می شود صرف دانستن نیست بلکه این مقوله حاصل  جمع دانستن وخواستن است .چراکه میل وعلاقه می تواندموتور محرکه ای باشد و ما رادرمسیری که معرفت و دانایی برایمان ترسیم کرده به سرمنزل مقصود برساندقطعا هیچ کاری ازتوان آدمی بیرون نیست وقابلیت های انسان محدود نمی باشدبلکه ناتوانی یک پدیده خیالی است واین  روحیه آدم ها ست که محدود می باشد.

   اما در دنیای امروزی که محیط پیرامون دائما درحال تغییر است همانگونه که تافلر می گوید هیچ چیز خطرناک تر از دل بستن به کامیابی های دیروز نیست.طبعا سرنوشت ایکاروس می تواندعبرت انگیز باشد(در افسانه های اساطیری یونان آمده است که ایکاروس درجزیره ای گرفتار گردید وبنا به توصیه ای برای رهایی با استفاده ازموم بال هایی برای خود درست کرد وبه پرواز درآمد اما او به توصیه های حکیمانه توجه نکرد وسرخوش از این کامیابی ها بالا وبالاتر رفت وآنقدر اوج گرفت که گرمای خورشید موم ها را ذوب نمود و به دریا سقوط کرد) .

     انسان موجودی با هزاران پیچیدگی وسرشار ازنیازها ،انتظارات وهدف های گوناگون آن هم در محیطی پر تلاطم ودائم التغییر.از این رو انسان نمی تواند سرنوشت خود را به دست قضا وقدربسپارد بایدبرای خود اندیشه کند برای خود هدفگذاری کند وخود در راه تحقق آرمان هایش اقدام کندبقول ضرب المثلی اگر فکر می کنی  کس دیگری می توانددر زندگی ات تاثیر چشمگیری بگذارد به آینه نگاه کن ویاهمانگونه که قرآن فرموده خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهد داد مگر بدست خود آن قوم

 انسان همواره آگاهانه یا ناخودآگاه در پی کسب رضایت درون و شادی پایدار است و برای رسیدن به این هدف به انواع  تلاش ها ست می زنداو در درون خود نیرویی دارد که می تواند هر آنچه را که می خواهد به سوی خود جذب کند   آنتونی رابینزمی گوید اگر فکر می‌کنید شکست می‌خوریدو یاپیروز خواهید شددر هر دو صورت درست اندیشیده‌اید.درحقیقت دنیا همانندپژواکی است که خواسته ها واندیشه هایی که در سر داریم بما عطا می کند اگر بپذیریم دردنیای انسان هردگرگونی وتغییری به خواست اوست پس لازمه متحول شدن تغییر است ولازمه تغییر تدبیر.این اصلی کلی است و نه تنها جنبه فردی بلکه می تواند ابعاد اجتماعی را دربرگیرد

درهرصورت بقول پائلو کوئیلو

یک چیز را بخاطر بیاور . آنچه باعث غرق شدن

 

می شود فرورفتن در آب نیست بلکه ماندن زیر آب است.

بدون شک خیلی از دوستان شاید توفیق نداشته اند که به امام زاده بابا روزبهان رفته باشند  مکانی دل انگیز وباصفا که تردد بدان جا مشکل می باشد بعد از ورود به لالی باید با وانت به منطقه تنگ هتی رفته وازآنجا باید مابقی مسیر را پیاده بکوبی تا پس از۴تا ۵ ساعت وعبور از کوه  ودره وتنگه های دشوار به امام زاده برسی اما سایه خنک بلوط کهنسال آب گوارایی که ازآبشار نزدیک امازاده سرچشمه می گیرد وچشم انداز زیبای اطراف خستگی را از تن بدر می برد (عکس های منطقه در آرشیو موجود است).علیرغم این مسیر صعب العبور این امامزاده به همت مردان نیکی همچنان آباد واستوار پذیرای زوار از نقاط اطراف است یکی از این مردان باصفا جناب آقای حاج علی آقا رحیمی است که با وجود مشغله زیاد برای این مکان زحمات زیادی کشیده است گرچه او تلاش خود رامنحصر به بابا روزبهان ننموده بلکه در هر امازاده  در پیرامون  مسجدسلیمان لالی - اندیکا که نظر اندازیم (پاگچ امام رضا - بابازاهد - بی بی بتولی - شاهزاده ابوالقاسم و..نشانه های اقدامات عمرانی وهمت بلند او مشهود است که بدون چشمداشت با همه تنگناهای مالی وبه صرف عقیده پاک خود به این کار پرداخته است گرچه دست تقدیر چندسال پیش جوان برومندش را از او گرفت اما این کار خللی در عزم واراده او ایجاد ننموددرهرحال بی مناسبت ندیدم در این ایام محرم از زحمات او یادی نکرده باشم

مردان خدا پرده پندار دریدند              یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

        اندیشه های خوب ، تراویده روح پاک است همانگونه که  بوی خوش تراویده گل خوشبو. ( آناتول فرانس )

 فرهنگ را تشبیه ی کنند به کوه یخی که درآب شناورمی باشد یک قسمت آن بیرون آب واقع شده ومشهود است وبه عینه قابل ادراک می باشد مانند عادات ُرسوم سنتها و... آما قسمت اصلی وزیربنای این قسمت مشهود در زیرقرارگرفته ونامشهود است مانندباورها هنجارها ارزشها و...

ماهیت وجودی قسمت مشهود فرهنگ  ناشی ازاین قسمت زیرین می باشد که جوهره وخمیرمایه  شخصیت  ما می باشدانسان براساس فلسفه  و جهان بینی خود معیارهایی تعریف ومشخص می کند براساس این الگوها ومعیارها  به ارزش ها وباورهای خودشکل می دهد وبراساس این اعتقادات وباورها بایدها ونبایدهایی برای خود معین می کندورفتارهای اجتماعی خود رابرقرارمی سازد .این باورها وارزشها به امثال من حکم می کند که ازدوست ازدست رفته خودم ُازمربی ومعلم خودم وازکسی که عمری را در خدمت غنای فرهنگ بختیاری همت نموده یاد کنم وآنها را گرامی بدارم حتی اگر ازدست دادن این عزیزان باهم تقارن یابد وبعضی دوستان بدون مراجعه به آرشیو به غلط آن رابگونه ای دیگر تعبیرکنند .

  انسان هنگامیکه خود را می شناسد و معرفت  اجتماعی شدن  در ذهنش شکل  می گیرد شروع به رفتاری میکندتا بتواند قابلیت های خود وجامعه خود را عرضه کند . هنر ومعرفت واقعی یک فرد همان قدرت تشخیص جهت اوست که با چه طریق  وبه چه شگردی فطرت جمعی انسان ها  را به سمت آن معنویت وفرهنگ  گم شده هدایت کند گاه مخاطب را ازعرش به فرش وزمانی از فرش به عرش می کشاندو با وسوسه شوق وعلایق آنها ضمن بروز قابلیت های خود وجامعه ای که بدان وابسته است دل هم اندشان و هم تباران را می رباید تا آواز فراق را سردهند و پس ازسیر وسفر در رویاها ی کودکی وآمال جوانی های خود بذر امید را در دل خود زنده نگاه دارندو تحمل رنج دنیای مادی برای شان  میسر شود (مانندحسی که گوش فرا دادن به صدای مسعودبختیاری به انسان دست می دهدویا عزیزی پس از سالها غربت عکس زادگاه خود رانظاره کند) درهرحال کلام این وبلاگ شاید نوعی خواستن باشدخواستن چیزی که انسان از آنچه دارد خشنود نیست و در آنچه که هست رنج می برد! بیانی برای خواستها و ایده‌آلهایی که فکرمی کندباید باشدوختم کلام ازفروغ


                           
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
                               حاصلی پیوسته یکسان داشت
                                 می توان همچون عروسک های کوکی بور
                                    با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
                                      می توان با هر فشار کوچک دستی
                                            ناگهان فریاد کرد و گفت:
                                               آه! بسیار خوشبختم!

درپاسخ به نظرات بعضی دوستان همانگونه که درمعرفی این وبلاگ عنوان شده باز هم یادآور می شوم این وبلاگ صرفا ارائه دهنده مطالب ادبی واجتماعی است ودر تلاش برای بیان ارزشها وباورهای قوم بختیاری وشهرمسجدسلیمان می باشدچرا که اعتقاد دارم که معرفی فرهنگ غنی بختیاری ویادآوری داشته هایمان می تواندچراغی برای ادامه راهمان باشد اگر مابتوانیم تاثیری شاید اندک درنگرش وبینش مخاطب ایجادکنیم آنگاه این تاثیر در رفتارهای فردی ونهایتا در رفتارهای جمعی خود رانشان خواهد داد و بدینگونه یک حرکت فرهنگی می تواند در ابعاداجتماعی اثرات خود رابنمایاند .درنگاه من گرچه افرادی که روی زمین زندگی می کنند بسیار مهمتر ازآنانی هستند که هم اینک درزیرخاک به آرامش رسیده اند اما جایگاه ارزشی وشان عزیزان ازدست رفته باید مراعات شود .درهرحال مطالبی که بیان می شود با پایبندی به این اصول اخلاقی در پی این است تا مخاطب را حتی برای لحظاتی جذب وبه فکر فرو بردچرا که

تولید فکر خودیک استراتژی است  زیرا حرکتی است وهر حرکتی  درمسیری وبرای دستیابی به هدفی صورت می گیردیکی ازاندیشمندان می گوید با هر قطره ای دریا می شویم باهر دانه ای درخت وبا اندیشه ای انسان پس اندیشه کنیم تا بهتر  فرهنگ وباورهایمان وهویت انسانی مان راعرضه کنیم

ای برادرتو همه اندیشه ای                     مابقی خود استخوان وریشه ای     (مولانا)

                                                                                 حق نگهدارهمه دوستداران فرهنگ بختیاری وشهرمسجدسلیمان 

درس های زندگی

در۱۵ سالگی آموختم که مادران ازهمه بهترمی دانندوگاهی اوقات هم پدران

در۲۰سالگی یادگرفتم که کارخلاف فایده ای نداردحتی اگرماهرانه انجام شود

در۲۵سالگی دانستم که یک نوزادمادر را ازداشتن یک روزهشت ساعته وپدر را ازداشتن یک شب هشت ساعته محروم می کند

در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت جاذبه مرد است وجاذبه قدرت زن می باشد

در۳۵ سالگی پی بردم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببردبلکه چیزی است که خودمی سازد

در۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن درآن نیست که کاری رادوست داریم انجام دهیم بلکه دراین است که کاری راکه انجام می دهیم دوست بداریم

در۴۵سالگی یادگرفتم که ۱۰ درصداززندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتدو۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به اتفاقات واکنش نشان دهیم

در۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان وپیری کورکورانه بدترین دشمن وی است .

در۵۵ سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک رابایدبامغزگرفت وتصمیمات بزرگ رابا قلب

در۶۰ سالگی متوجه شدم بدون عشق می توان ایثارکرداما بدون ایثارهرگزنمی توان عشق ورزید

در۶۵سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن ازعمری دراز بایدبعدازخوردن آنچه لازم است آنچه رانیزکه میل داردبخورد

در۷۰ سالگی یادگرفتم که زندگی مساله دراختیارگذاشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن باکارتهای بداست

در۷۵ سالگی دانستم که انسان تاوقتی فکرمی کندنارس است به رشد وکمال خود ادامه می دهد وبه محض اینکه گمان کرد رسیده شده است دچارآفت می شود

در۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن وموردمحبت قرارگرفتن بزرگترین لذت دنیاست

در۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

 

 

 

جوان رعنای شهرمان فرزاد حیدری درگذشت

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن

....

+++

غروب نابهنگام دوست بسیارعزیزم دلها راافسرد.

 

فرزاد هم رفت .

رفتی ورفتن تو آتش نهاد بر دل

او یک فرشته بود

 افتخارخانواده ومحله وشهر سرشارازمحبت و دوست داشتنی  وآکنده ازارزش های والای انسانی.براستی گلی بودازبوستان اخلاق .صد افسوس که دراین فصل خزان صفحات زندگی باعزت وافتخارش دربهارعمرش بر زمین ریخت وگل ماپژمرد تا ما رادرماتم گذارد.

هرگل به چمن بیشترمی دهدصفا                         گلچین روزگارامانش نمی دهد

شاگرد محجوب  طاقت تنهایی استادش شعبان حبیبی رانداشت وبسویش بال گشود.فرزاد که همیشه دراستادیوم شهرمان با گلهایش شادی رابرای مردم به ارمغان می آورددیروزدرمیان اندوه وگریه همان مردم نیک وقدرشناس دراستادیوم پیرشهرمان باگل بدرقه شد .در روزی عزیز با زبان روزه بسوی معبودش شتافت و همچون مولایش رستگارشد

سوگوارانه ضایعه‌ی درگذشت این دوست  ماندگار را به دوستداران ورزش به‌ویژه مردم مهربان و بزرگ‌پرور شهرمان وخانواده وبازماندگان  تسلیت می‌گویم وبرای یادگار۲ ساله او امین کوچولو سعادت وسلامتی آرزو می کنم. 

کارما نیست شناسایی رازگل سرخ

           کارماشایداین است

                 که درافسون گل سرخ شناورباشیم...

                                        روحت شاد                                                                

یادت همیشه درقلبهای جریحه دارمان باقی خواهدماند

سقراط درپاسخ به اینکه داناترین مردمان کیست ؟خودرا داناترین خواندزیرا به باور خود می داندچقدرنادان است .اوبااینکارمی خواست تفکری رااشاعه دهد که دانایی امری فراتر از انسان است ووظیفه انسان اعتراف به نادانی خویش می باشد.قرنها لازم شد تا کسانی همچون کانت ،باخ ،نیچه ،مارکس ودیگران دانایی را به سطح واقعیت وانسانی بودن آن درآورند دانایی مانندبسیاری پدیده ها امری لایزال وابدی نیست  اما انسان فطرتا میل به دانستن دارد وذهن پویای او همواره درپی معرفت سیال است  ذهن انسان همچون باغچه ای است که نیاز به رستن دارد باید درآن نهال گل کاشت ونهال ها راپرورش داد چه بسا درغیراینصورت علف های هرز درآن رشد خواهندیافت

گرچه انسان موهبت های الهی منحصربفردی داردهمچون اراده ،قوه تخیل ،وجدان ،اراده ،خودآگاهی .این مواهب می تواندسازنده ابعادمختلف زندگی بشرباشد اما  سرآمد وبواقع برآیند همه اینها تفکرکردن است .تفکرکردن وخلق کردن ودرعین حال تفکرکردن درخصوص فکرکردنش . درهرحال ماهیت وجوهره ما درتفکروتخیل ماست . تفکر  همانگونه که انیشتین می گوید سخت ترین کارهاست به باوراو تخیل ازدانش با اهمیت تر است چرا که دانش به نوعی زاده قوه خیال است زاییده ذهن انسان وهرچیزی که خواه درعلم خواه درهنر ویادرکسب وکارشکل می گیرد ازتخیل مایه میگیردوحاصل ذهن خلاق اوست . به همین دلیل هم وقتی که این حاصل اندیشه های انسان درظرف مکان وزمان قرارگیرد همچون صدف گوهرهای گرانبها پدیدمی آورد گوهر گرانبها وارزشمند که روشنی وبیداری ارمغان آن است شاید ازاین روست که ویکتورهوگو معتقداست که :چیزی نمی تواندجلوفکری رابگیرد که زمانش رسیده باشد.   ذهن نیاز به تنفس دارد نیاز به هوای تازه تا بقول سهراب تنفس هوای آلوده اوراملول نسازدحتی اگر ازثلاله درختان هم باشی انسان ضبط صوتی نیست که هرچه شنیدضبط کند انسان گوش می کند وآنچه رابدان علاقه داردبه خاطرمی سپاردازاین رو میل به دانستن ودانایی درانسان سیری ناپذیراست واین رمز جاودانگی دانایی است

ضرب المثلی می گوید :  اندیشه ای بکارتا عملی درو کنی .عملی بکارتاعادتی درو کنی .عادتی بکارتا منشی درو کنی ومنشی بکارتا تقدیری درو کنی .

بدینگونه دنیایی شکل می گیردکه زائیده وحاصل ذهن خودماست . اما آیا می توان برای خود دنیایی ساخت که حاصل فکرخودماست .؟

 افسوس که گاهی دل می ماند واحساس مان . دل می ماند ویک دنیا کلام ناگفته  و دل می ماند وسه تا نقطه

شایدهم بقول حافظ :

           تکیه برتقوا ودانش در طریقت کافری ست                   راهرو گر صدهنر داردتوکل بایدش

شاید بایدبه انتظارنشست تافیض روح القدس مددفرماید ودم مسیحایی او دنیایی برای ما خلق کند اما برای رسیدن به سعادت وموفقیت باید رهرو بود توقف جایزنیست

وچه زیباست کلام گاندی  او می گوید:من نمی خواهم خودرادرچهاردیواری خانه ام با پنجره ای بسته زندانی کنم بلکه می خواهم اطاقم دارای پنجره های گوناگونی باشد که نسیم اندیشه ها وفرهنگ های گوناگون از آنها بر من بوزد اما به آنها اجازه نخواهم داد که مرا با خودببرند

چه با ارزش است قلم وقتی که استادمی گوید 

 

وبه آنها بیاموزد........ که قلم توتم ماست ، توتم من است. به قلم سوگند ،

به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ،به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ،

به ضجه های دردی که که از سینه اش برمی آید سوگند...............

که توتم مقدسم را نمی فروشم ،نمی کشم ،گوشت و خونش را نمی خورم ،

 به دست زورش تسلیم نمی کنم ،به کیسه ی زرش نمی بخشم ،

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم.........

به جان او سوگند که جانم را ندیمه اش می کنم، اسماعیلم را فدایش میکنم ،

 به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سر خم غوطه می خورم .

به فرمان او هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند ، هر چه از من بخواهد ، در طاعتش درنگ نمی کنم .

 

قلم ، توتم من است - امانت روح القدس من است -  ودیعه ی مریم پاک من است.........

بگزار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم بکوبند .

 

                                                                              «  توتم پرستی  »

                                                                                                  

                                                                                  «شهید دکتر علی شریعتی »

و چه زیباست کلام شمس تبریزی که راز خلقت را به خط وقلم خالق آن تشبیه می کند

 ... آن خطاط سه‌گونه خط نوشتی:
- یکی او خواندی، لا غیر.
- یکی را هم او خواندی هم غیر.
- یکی نه او خواندی، نه غیر او!
آن خط سوم منم
که سخن گویم، نه من دانم، نه غیر من!

 

استادو مربی گرانمایه معلم اخلاق شعبان پورحبیبی درگذشت

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

                                 کار ماشاید این است.....

                                                    که درافسون گل سرخ شناور باشیم ......

وقتی که آن سیمای صمیمی که به حق نشان از پاک سیرتی ملکوتی صاحبش داشت روی در نقاب خاک آرام کشید و قلب بیمارش که سرشار از عشق به  ورزش وجوانان مسجدسلیمان و آکنده از مهر به مردم آن بود , از تپش بازماند دل شاگردانش مالامال از درد ویاس شد.سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

***

سرشک نیمه شب آرام می بخشد بسوز دل              چوبارانی که می بارد بروی دشت تبداری

امید دل بمرد و  آرزوها گوشه بگرفتند                  توگویی لشکری پاشیده شد ازمرگ سرداری

استادگرانمایه ورزشکارمطرح سال های دور داور شاخص والیبال مربی معلم ومدیرلایقی که تمامی عمرباعزت خود راچه درسنگر علم وچه درعرصه ورزش  وقف ترویج معرفت ورشد وشکوفایی استعدادهای جوانان شهر واستان نمود
شعبان حبیبی ,به ظاهر , دیگر درمیان ما نیست ولی یاد او و خاطره ی فضیلت های بی همتای اخلاقی , بزرگمردی ها , و آراستگی ها و صداقت هایش  و از آن جمله پرورش و تربیت چندین هزار دانش آموز و  ورزشکار که بسیاری از آنها بعد ها , در رشته تخصصی شان , از چهره های درخشان عرصه ورزش ویا مفاخر علمی کشور گردیدند در جای جای ایران زمین و خارج از آن باقی است و زنده و جاوید خواهد ماند .
 مرگ با عزت همیشه آروزی انسان های شرافتند بوده است شعبان حبیبی , از این نعمت عظیم هم , محروم نگردید . گویی وی همانگونه که در طول زندگی خویش , منشأ کمترین صدمه و آزاری برای احدی نشده بود , در مقام مرگ نیز راضی نبود, کمترین مزاحمتی برای نزدیکان و دوستان خود فراهم آورد هرچند که  دوستان فداکار و شایسته اش , از صمیم قلب , آماده آن بودند که سالیانی دراز را با سرافرازی , صرف تیمار او کنند

استادگرانقدر علیرغم مصیبت عظیم و خردکننده ای که چندسال پیش , با در گذشت ناگهانی مونس وهمدم تنهایی هاش   برایش پیش آمد ,همواره , از عمری سعادت مند و پر برکت برخوردار بود بدیهی است که منظور از نیک بختی , مفهوم متعارف آن در این دوران نیست : او نه صاحب مال ومنال بود و نه مالک مستغلات متعدد و نه دارای درآمدهای کلان با وجود این , از برکات و نعماتی برخوردار بود که صاحبان مکنت و قدرت و ارباب زر و زور حتی قادر به تصورش هم نیستند : وجدانی آسوده , خاطری آرام و نفسی مطمئن . آری! او به گنج بی پایانی راه یافته بود که دسترسی بدان به ویژه در این زمان کمترکسی را میسر می شود : قناعت, او از سرمایه عظیمی برخوردار گردیده بود که تنها معدودی از بندگان خاص و مقرب خداوند را نصیب می شود : نیکخواهی و توفیق خدمت به انسان ها آنهم به پاکترین ومقدس ترین شکل ودرعرصه علم و ورزش , گویی این سخن نغز ابن یمین شاعر گرانقدر – را آویزه گوش ساخته بود که :
             چودر دنیا نخواهد ماند چـیزی                                                              ز بـدکردار و نیکوکار جز نام
             به کسب نیکنامی کوش و نیکی                                                             که نیکو را نکو باشد سرانجام

                                                                                                                                                                                                                   یادش بخیر وروحش شاد

شاگردانش کیامرث غلامرضا مسلم حمید محمدزمان بهروز اردشیر و....

مراسم سوم وهفته روزیکشنبه ۲/۷/۸۵

 

سینه مالامال درداست ای دریغا مرهمی

یکی از دوستان به نشانی به http://www.setinom.mihanblog.com/  ازمطلب قبلی ام انتقادکرده که لازم است پاسخی به آن عزیز بدهم

دوست عزیز که درنجف آباداز نعمت آب وگازشهری برخورداری نمی دانم درگرمای طاقت فرسای تابستان جنوب مفهوم بی آبی را تجربه کرده ای وقتی که هر 48 ساعت فقط 2ساعت آنهم درنیمه شب بتوانی شیرآب رابازکنی تا باکاسه وقابلمه ابگیری کنی تازه  گاهی همین 2 ساعت هم بااشکال مواجه می شود.من مادرپیری رامی بینم که سیلندر گاز بردوش مسافت زیادی رابرای تعویض سیلندرناچار است طی کنداینها که دردنیای امروز دیگرجزء بدیهیات زندگی قلمدادمی شود

راستی حتما می دانی که سدشهیدعباسپور( بزرگترین سدکشور)وسدکارون 4 یامسجدسلیمان بیخ گوش ماست کارون پرآبترین رودکشورازکنارمان می گذرد.حتما می دانی که گازبزرگترین پالایشگاه پتروشیمی کشورازمسجدسلیمان تامین می شود اینها مانندبیداداعتیاد وزردی روی همشهریانم که  همه واقعیت است. می گویند حقیقت فقط آن چیزی نیست که می بینی بلکه آن چیزی است که فکرمی کنی آیا شما اینطورفکرنمی کنی .آیا شما اینها رانمی بینی!!

نمی دانم من وامثال من کاره ای نبوده اند اما به حکم وظیفه بارها این موارد بصورت مکتوب به گوش مسئولین رسانده شده اما متاسفانه ای دریغا مرهمی دیگربقول نیما نمی دانم ؛ به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خودرا ؛

اگربه آرشیو مطالب وعکس هایم نگاه کنی همیشه درپی این بوده ام تا زیبایی های شهرم رابه تصویر بکشم اما مگرمی شودواقعیات رامنکرشد

من هم افسوس می خورم  چرا علیرغم همه قابلیت ها واستعدادها دراین شهر نه آب است ونه گاز ونه نان اما تا دلت بخواهدفقر است ویاس  . می دانی  مردم شریف اینجا فقط باغرور گذشته هاشان است که دلخوش هستند

شایدصدهایا هزاران خودرو که روی آن حک شده ام ای اس دیده ای آیا اینها نشانه علاقه وتعصب مردم به شهرشان نیست ایا این تعصب وعلاقه خودخمیرمایه وحدت نمی باشدمطمئن باش که این مردم نه اهل نفاق هستند ونه باتفرقه سازگاری دارنداگر دراین شهر هم نشانه ای ازتفرقه دیدی برای یافتن ریشه اش بایدبالای سرت را نظاره کنی

باسپاس

 

علیمردان خان

علیمردان خان فرزندسردارمریم بختیاری بودکه ازشخصیت های برجسته بختیاری است پدرش علیقلی خان چهارلنگ بودوپس ازتوطئه قتل ÷درش درکودکی نزددایی های خودعلیقلی خان سرداراسعدو خسروخان سردارظفرپرورش یافت .علیمردان خان در1307 جمعیتی رابنام (هیئت اجتماعیه بختیاری )متشکل ازدوازده نفرازکلانتران وسرداران بختیاری تشکیل دادوظرف مدت کوتاهی شمال خوزستان راتحت سیطره خوددرآوردوباپیوستن طوایفی همچون زراسوند,بامدی ,احمدخسروی ,بابادی ودینارونی و...به این نهضت قصدحمله به مناطق مرکزی کشورراداشتند.در1308 دهکردودیگرمناطق بختیاری درمرکزکشوربه دست وی افتاد.دولت مرکزی که ازاین قیام وحشت زده شده بودتمام نیروهای خودراازاقصی نقاط بسیج کرده وپس ازجنگی خونین نیروهای بختیاری عقب نشینی کردند.وی پس مدتی جنگ چریکی باوساطت تعدادی ازخوانین بختیاری تسلیم وبه تهران منتقل شد.

مرحله دوم حماسه سازی های اوبه وقایع این دوران برمی گرددکه بامقاومت دلیرانه خودتحسین همه مبارزین رابدنبال داشت .تااینکه سرانجام درسپیده دم سال 1313 این بزرگمردبختیاری دربرابرجوخه اعدام قرارگرفت .بزرگ علوی نویسنده بزرگ معاصرمینویسد:علیمردان خان جامه ای زیبابرتن کرده بودوسروروی خودراآراسته باگام های بلندواستواروقامتی رسا حلاج وار بدون اینکه ذره ای ترس به دل راه دهدبه قتلگاه نزدیک می شد.او رفت تاشهادت مظلومانه دیگری رابرصفحه جنایات رژیم دیکتاتوری رقم زند.

وقتی یکی ازدژخیمان می خواست چشمهایش راببندد مانع شدوگفت :بگذارتااین صحنه تماشایی راکه مافوقان شماراخوشحال می کندمن هم درآخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چراکه تاکنون من شیری رادست وپابسته درمقابل مشتی شغال ندیدم.اودرآخرین لحظات حیاتش فریادزدزنده بادایران وآزادی وسرانجام باشلیک چندگلوله این صداخاموش شدولحظاتی بعدجسدمردی که درمیدان های جنگی هیچ رزمنده ای اورابه پشت ندیده بود دمر برزمین غلطیده بود.شاعر افکارعلیمردان خان درلحظات پایانی عمرخودراچنین بیان می کند:

دُ دَر گَل سی کشتنم پلان بریدن                       گویل ز داغ مو کمربریدن

بالونا بالا هوا بالا تنیده                                   دَدویل محمدعلی پلابریدن

 

تلخیص ازکتاب موسیقی وترانه های بختیاری کاظم پوره

 

گفتگوباخدا

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم 

خدا گفت :پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟

گفتم بلی اگر وقت داشته باشید .

خدا لبخند زد.فرمود :وقت من ابدی است .

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟گفتم :

اینکه چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

خدا پاسخ داد :

اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .

اینکه سلامتی خود را صرف بدست آوردن پول می کنند وبعد 

پول خودرا خرج حفظ سلامتی خویش !

اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموش آنان می شود .

انچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال!

اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد !

و چنان می میرند که که گویی هرگز زنده نبوده اند !

 

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

گفتم :به عنوان خالق انسانها می خواهید آنها چه درس هایی از زندگی بیاموزند ؟

خدا با لبخند پاسخ داد :

اینکه یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد

اما می توان محبوب دیگران شد !                      

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد .

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که آنها رادوست داریم ایجاد کنیم اما  سالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التیام یابد

با بخشیدن بخشش بیاموزند

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند احساس خویش را نشان دهند

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند .

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند بلکه خودآنها هم باید خود را ببخشند

و یاد بگیرند که من اینجا هستم .همیشه، همه جا،

 

گفتاری از : ریتا استریکلند

 

 

پنجم خرداد روزپیدایش نفت درخاورمیانه

پنجم خرداد روزپیدایش نفت روز مسجدسلیمان گرامی باد

 

قریب صدسال است که نفت این اکسیرزندگی بخش از این شهراستخراج می شودقریب صدسال است که لوله های قطوراین طلای سیاه را مکیده وبه دوردست ها

 می برند.هرلحظه ی این یک قرن دلارهای سبز ازاین شهرجاری است تا آن دورترها را آبادکندپیاده روها راسنگفرش کند خانه ها راگرم کندوزندگی پرزرق وبرقی برای ساکنین آن دورها به ارمغان بیاوردغافل ازآنکه دخترک معصوم ما تنها نظاره می کند ومردان بیکارمایوسانه وباچشمان منتظر به  امروز خود وفردای بی فرجام فرزندان خودفکرمی کنند.

چه گواراست این نفت

چه زلال است این مایع

مردم بالادست چه خدایی دارند

اما تنها این زیر زمین شهرمان نیست که  به دوردست سرازیراست دیگر نوبت روی زمین شده حالا سرمایه های انسانی است که ناخواسته رخت سفرمی بندند وشهررویاهایشان رابسوی کسب آینده ای برای خودوخانواده  ترک می کنندانسانهای بزرگی که نه تنها دراین شهرزاده شدندبلکه ساخته شدند.هرروز هرهفته فوج عظیمی ازاین جماعت عطای شهروخاطرات آن رابه لقایش می بخشندتابلکه حداقل بدیهیات زندگی راجایی دیگربیابند.ومسجدسلیمان که هرروزتنهاترازپیش می شود

دوست داشتنی اما تنها - عزیراما بی کس  - دارا اما ندار

سالهاست دچارش هستیم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای
 این خانه بس عزیز

...

اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...
(سهراب سپری)

 

یک قرن گذشت ...

....

مردمان سر رود آب رامی فهمند

 

اما...

دریغا مردمان سررود تشنه اند وبی آب . گرچه سرشارازعشقنداما حداقل امکانات زندگی را ندارند گرچه خون گرمند اما خانه های گرم وراحت ندارندوگرچه دلهاشان صاف وصیقلی است اما پیاده رو سنگفرش شده ای را ندارندواگرچه اکرچه درروزگاری همه اینها راداشتندوچه خوب داشتند

                                        مخلص همه این مردم باصفا

 امامتاسفانه کم توقع مسجدسلیمان- اردشیر

 

 

 

 

 

ایام عیدبازهم به مسجدسلیمان رفتم

مثل همیشه مثل سالهای قبل وسالهایی که خواهد آمد

 

بازهم محبتهای مادرکه پایانی نداشت

اینباردستهاش رنجورتر وتکیده ترازقبل بود

ودرکنارآن رنج واندوه پدر

 

آنجاکه باشی انگاری راحتتر نفس می کشی

آنجا که باشی خودرابه ستاره ها نزدیکترحس می کنی

وقدمهات بلندتر ومحکم تر برداشته می شود

آنجا که باشی معنای صفا وصمیمیت رابهتردرمی یابی

ومحبت وصداقت مردم را

درعمق نگاههایی که آکنده ازرنجهای کهنه است خواهی خواند

همسایه هات غریبه اما آشنا وصمیمی اند

باکودکانی رنجوروگرسنه اما پرهیاهووبازیگوش

وخرابه های سرمسجدکه همچنان روبه خرابی می روند

ومسافران نوروزی رابه نظاره خودمشغول می کنند

 

 

هیجار 

 

واینگونه بود پیدایش طلای سیاه

 

وبدینگونه بود که شهرم را شناختم دیاری که برایم تابستان طاقت فرسا را مانند زمستانی ملایم می نمود وارزش هر تپه ای که گوسفندان  به چرای آن می رفتند به اندازه چاه نفتی بود که ارزانی دیگران می شد ومن یافتم .آنچه را که می دیدم وجود نداشت وبا غبار چاهی که آتش می گرفت خورشید را از دست می دادم ودوباره غروبی غم انگیز را تجربه می کردم غروبی را که من می گویم دیگر طلوعی نبود .ودیدم که چگونه علفهای قابل خوردن خشک می شوند وگوسفندان بدون دندان پوزه بر خاک می مالند وبوی گاز را استشمام می کنند وباز غم انگیز شد داستان زندگی من وشهر مسجد بی سلیمانم با نگین گمشده حضرت سلیمان که ما نتوانستیم آنرا پیدا کنیم ودیگران دیدند .

در سال 1280رخ داد آنچه را که با بی عقلی شاه دیگری که می خواست مملکت آبادی داشته باشد ونمی دانم که با کدامین گناه شهرم را به زیر سلطه ابر شیطان قرن برد وهرچه خواست بگیرد پرداخت کرد .

وهرگلیمی را آب داد تا اقلیمی را بخشکاند ونیز دیدم آنچه که نباید ببینم در 1287بود در میدان نفتون شهرم ، سر می بریدن به گناه داشتن خون سیاه ودیدم با برادرانم چه کردند آنچه را که مال خودمان بود ودیگری می برد ومن وما نظاره می کردیم وحسرت نوش جان. مثل ماسه گرفتن کارون شد آب داشت ولی گداری در پی نبود ، ماهی داشت ولی به تور نمی آمدند واز قلاب فراری . کشتی داشت اما به گل نشسته وبدون ناخدا وحتی بدون بلم ران .

1292بود که برا درانم را به آبادان بردند برای تسویه نفت نه تصفیه  تا زحمت آلودگی هم درکشورشان نباشد واینبار نیز من باید تحمل میکردم .آنها طلای ناب رامی خواستند فقط  عیار24 ،بر گرفته از پالایشگاه من وبرادرانم ولی دیگر کسی نماند حتی عبدالرحمان وعبدالزهراو...

اما فریادی آمد از دور بود وخیلی دیر ،از پشت کوهها وتپه ها ودشت ها، می گویند سال 1329خورشیدی بود. تاریخ ثبت کرد ولی چه فایده من که هنوز خورشید را نمی بینم گفتم ما خودمان می خواهیم که باشیم گفتند سخت است گفتیم می خواهیم باشیم به سختی زاگرس و نه برفهای دامنه آن  گفتند سخت تر. برادرانم نیز گفتند بعد اشک ریختیم سیاه بود ولی ماشین نداشتیم جاده ای برایمان گذاشتند بدون علامت خطر قطاری دادند بدون ریل ولی ما رفتیم با برادرانمان ،گرچه گاهی سقوط می کردیم ولی رفتیم گرچه گاه اولین بودیم  اما آنها جلوتر بودند سال 1340بود گاز را بردند اما بدون سیلندر راه طولانی بود .گفتند برادرانم درراه اند و می آیند سال 1357بود آنها آمدند ما خوشحال شدیم ولی از کنارنمان گذشتند . ما ماندیم با همان غروب غم انگیز ما ماندیم  باغرورگذشته هامان وما ماندیم  و رویاهامان وشهرماندو...

 

امان ا...شیخ رباطی

 

 

1280بستن قرارداد کنسرسیوم محمد علی شاه

1287اولین چاه نفت میدان نفتون مسجدسلیمان

1292 احداث پالایشگاه آبادان

1329ملی شدن صنعت نفت

1340قرار داد بردن گاز از مسجدسلیمان

1357انقلاب اسلامی 

 

تقدیم به اساتیدبزرگواردبیرستان سینا

روز وصل دوستداران یادباد       یادبادآن روزگاران یادباد

نمیدانم پس ازمرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گرازخاک اندامم چه خواهد ساخت  

 ولی بسیارمشتاقم, که ازخاک گلویم سوتکی سازد,

        گلویم سوتکی باشد,

                    بدست کودکی گستاخ وبازیگوش و

                                                    اویکریزوپی درپی

دم خویش رابرگلویم سخت بفشارد  و خواب خفتگان خفته را آشفته ترسازد,

                 بدین سان بشکند در من,

                                              سکوت مرگبارم را

***  دکترعلی شریعتی***

اولین لکوموتیوران ایران

   
     
    یکی‌ از هشت‌ لوکوموتیوران‌ راه‌آهن‌ مسجدسلیمان‌ در 109 سالگی‌ حیات‌ خود، به‌ دنبال‌سیاست‌ دولت‌، مبنی‌ بر توسعه‌ی‌ خط ریلی‌ کشوربه‌ احیای‌ مجدد راه‌ آهن‌ در این‌ شهر می‌اندیشد.در سال‌ 1301 خورشیدی‌ در زمانی‌ که‌ جاده‌اهواز، مسجد سلیمان‌ هنوز ساخته‌ نشده‌ بود وشرکت‌ چوب‌ برای‌ حمل‌ و نقل‌ اموال‌ خود خطراه‌آهن‌ به‌ طول‌ 58 کیلومتر از محلی‌ به‌ نام‌ (درخزینه‌) تا مسجد سلیمان‌ احداث‌ کرد. (مرادفرضی‌ کاهکش‌) از اولین‌ سال‌ تاسیس‌ این‌ خطراه‌آهن‌ تا سال‌ 1323 خورشیدی‌ با ورودسربازان‌ هندی‌، انگلیسی‌ و متفقین‌ به‌ ایران‌ که‌مصادف‌ شد با برچیده‌ شدن‌ راه‌آهن‌ در این‌ شهر،مشغول‌ به‌ کار شد. وی‌ که‌ سال‌ 54 به‌ عنوان‌ کارگرو کارمند فنی‌ در استخدام‌ شرکت‌ نفت‌ بود هم‌اکنون‌ با حقوق‌ بازنشستگی‌ 80 هزار تومان‌، درماه‌، دارای‌ 12 فرزند و 60 نوه‌ است‌. (عباس‌شهنی‌) مولف‌ کتب‌ (تاریخ‌ مسجد سلیمان‌)می‌نویسد: (مرادخان‌ شاید تنها کسی‌ باشد که‌ ازنسل‌ اول‌ صنعت‌ نفت‌ ایران‌ باقی‌ مانده‌ است‌. او با109 سال‌ بیشترین‌ شانس‌ زندگی‌ پس‌ ازبازنشستگی‌ را داشته‌ و هم‌ اکنون‌ در زادگاه‌خودزندگی‌ می‌کند.) مراد فرضی‌ کاهکش‌ با اشاره‌ به‌این‌ که‌ مسجد سلیمان‌ 8 راننده‌ ی‌ قطار داشته‌ وروزانه‌ 5 قطار در آن‌ مسیر تردد می‌کرد،می‌گوید: من‌ راننده‌ قطار شماره‌ی‌ پنج‌ بودم‌ واین‌ قطار مانند قطارهای‌ دیگر در ایستگاه‌های‌ مل‌کریم‌، تمبی‌، 22 میل‌، 5 میل‌، 16 میل‌، بتوند وآبگاه‌ توقف‌ می‌کرد و ایستگاه‌ مبدا و مقصد هم‌(در خزینه‌) و (ریل‌ وی‌) بودند. مولف‌ کتاب‌(تاریخ‌ مسجدسلیمان‌) در این‌ زمینه‌ می‌گوید:(در آن‌ زمان‌ معدن‌ شن‌ و ماسه‌ شرکت‌ نفت‌ درتمبی‌ و بتوند واقع‌ بودند و قطار از این‌ محل‌ برای‌کالاهای‌ ساختمانی‌ بارگیری‌ می‌شد.)
    به‌ گزارش‌ خبرنگار ما (مجتبی‌ گهستونی‌) ازاهواز سال‌ 1926 میلادی‌ آب‌ مصرفی‌مسجدسلیمان‌ به‌ طور عمده‌ از رودخانه‌ کارون‌ واز طریق‌ (درخزینه‌) تامین‌ می‌شد که‌ خطوط لوله‌آن‌ در کنار راه‌ آهن‌ بود. مراد فرضی‌کاهکش‌ بااشاره‌ به‌ این‌ که‌ در چند دهه‌ی‌ پیش‌ در این‌ شهرپیش‌ از این‌ که‌ جاده‌ ایی‌ برای‌ تردد خودرو بوده‌باشد، راه‌آهن‌ وجود داشته‌، امیدوار است‌ که‌ باتوسعه‌ی‌ جاده‌ی‌ مسجد سلیمان‌ به‌ شهرکرد،اصفهان‌، خط راه‌آهن‌ مسیر اهواز به‌ شهرکرد واصفهان‌ نیز از طریق‌ مسجد سلیمان‌ به‌ یکدیگروصل‌ شود تا شهر محروم‌ مسجد سلیمان‌ از انزواخارج‌ گردد. وی‌ درباره‌ی‌ برچیده‌ شدن‌راه‌آهن‌ مسجد سلیمان‌ می‌گوید: با توسعه‌ صنعت‌نفت‌ و ایجاد انبارهایی‌ در آبادان‌ و اهواز وآغاجاری‌، تاسیسات‌ راه‌آهن‌ مسجد سلیمان‌ ازسال‌ 1323 به‌ تدریج‌ برچیده‌ و میان‌ بندرماهشهر و آغاجاری‌ به‌ کار گذاشته‌ شد. این‌ درحالی‌ است‌ که‌ هنوز بقایای‌ خطهای‌ راه‌آهن‌ درمیان‌ تپه‌ها و در جای‌ جای‌ شهر دیده‌ می‌شود. به‌واسطه‌ی‌ متروکه‌ شدن‌ راه‌ آهن‌ مسجد سلیمان‌سرانجام‌ ریل‌های‌ باقی‌ مانده‌ یکی‌ پس‌ از دیگری‌توسط مردم‌ از جای‌ کنده‌ و یا در ساختمان‌ سازی‌به‌ کار گرفته‌ شد و یا برای‌ شخم‌ زدن‌ زمین‌های‌کشاورزی‌ بر پشت‌ گاوها و الاغ‌ها گذاشته‌ شد و به‌قول‌ مولف‌ کتاب‌ (تاریخ‌ مسجد سلیمان‌)، اکنون‌بعد از سال‌ها هنوز مسیر خط، زیر سازی‌ ریل‌های‌برجای‌ مانده‌ از راه‌آهن‌، حسرت‌ و اندوه‌ در جان‌ایرانگردان‌ و شهروندان‌ می‌اندازد و شهر زیر رادر حافظه‌ها تداعی‌ می‌کند:
    از کاروان‌ چه‌ ماند جز آتشی‌ به‌ منزل‌
    کافی‌ست‌ به‌ مسجد سلیمان‌ بروی‌ و از ریل‌ وی‌،چشمه‌ علی‌ و نفتون‌ و... بگذری‌ تا به‌ هشت‌ بنگله‌برسی‌. آن‌جا سراغ‌ مردی‌ را می‌توان‌ گرفت‌ که‌ ازدهه‌ 20 دیگر سوار وسیله‌ نقلیه‌ای‌ که‌ زمانی‌راننده‌ی‌ آن‌ بود نشده‌ است‌. مراد فرضی‌ کاهکش‌از (مستتراسکات‌) به‌ عنوان‌ رییس‌ کل‌ انبارهاراه‌آهن‌ و لوکوموتیورانان‌ نام‌ می‌برد و ازمعصوم‌علی‌ زراسوند، حافظ ململی‌، عزیزاله‌خسروی‌ و حمید عرب‌ به‌ عنوان‌ لکوموتیورانان‌ واز حاجت‌گندایی‌ و فتحی‌ چهارلنگ‌ به‌ عنوان‌سوزنبان‌ نام‌ می‌برد. مشهدی‌ کریم‌، شه‌ پوش‌،بابادی‌ و یدا...کاهکش‌، سبز علی‌وند، آشارضابابادی‌، شیخ‌ امین‌ و خان‌ صاحب‌ هندی‌ دیگرهمکاران‌ مراد فرضی‌ کاهکش‌ بودند که‌ با وی‌ کارمی‌کردند. مراد فرضی‌ کاهکش‌ با این‌ که‌ بیشترفرزندان‌ او از مدارج‌ عالیه‌ برخوردارند و عمدتادر رشته‌ی‌ پزشکی‌ تحصیلات‌ خود را سپری‌کرده‌اند، می‌گوید: (آرزو دارم‌ در این‌ شهر ومحله‌ برای‌ فرزندان‌ و همشهریان‌ خود به‌ رسم‌یادگار و رسم‌ خدمت‌ به‌ مردم‌ دوست‌ داشتنی‌مسجد سلیمان‌ دو باب‌ درمانگاه‌ و داروخانه‌احداث‌ نمایم‌. مراد فرضی‌ کاهکش‌ که‌ از سال‌63 تاکنون‌ دیگر کار دولتی‌ انجام‌ نمی‌دهد وبازنشسته‌ است‌ به‌ کشاورزی‌ می‌پردازد و در محله‌هشت‌ بنگله‌ مسجد سلیمان‌ زندگی‌ می‌کند

==نقل ازمجله خانواده سبزشماره ۱۴۴===

 جرج مایتو آرامز معتقداست : فکر شما بیش از هر چیز دیگری در زندگی تان معنا دارد. بیش از درآمدتان ، بیش از جایی که زندگی می کنید ، بیش از موقعیت اجتماعی شما و بیش از آنچه دیگران درباره شما فکر می کنند. مشکلات سنگ محک شما هستند. به خود شما نشان می دهند که چطور فکر می کنید و چند مرده حلاجید.جالب اینکه انیشتین معتقداست هیچ کاری دردنیاسخت ترازفکرکردن نیست.

ای انسان! تو هر لحظه در حال شدنی و هر کرده، سنگی از بنای شدنت، پس هر روز خویش را محاکمه کن و نیک بیندیش که چه دیده‌ای، چه شنیده و چه کرده‌ای؟ بدان که اگر هر دو روزت یکسان باشد رود مانده را مانی که رود مانده مرداب است و مرداب مرگ آب.

حضرت علی (ع)

بردگوری (گاوری )


بردگوری درمنطقه شیمبار -مسجدسلیمان
موضوع بردگوری یکی ازمقوله های دراماتیک زندگی وکوچ عشایربختیاراست وشایدبتوان ازآن بعنوان شکل اولیه سرای سالمندان نام برد.گاوری نام کنده سنگی است در دل صخره ای بزرگ که در مسیر حرکت عشایر بختیاری که مسیر کوچ مشخصی دارند واقع شده وبازحمت زیادی ودر طی سالیان درازی ایجاد شده ومخصوص کسانی است که بعضا بر اثر عاطفه شدید به خانواده که حاضر نبودند سختی راه کوچ را بر خانواده خود ببینند می باشد این معماری بسیار جالب که درب ورودی آن حدودا ۶۰در ۶۰ بوده ودرون آن حدودا یکمتر پهنا دارد وبرای نشستن بصورت چمباتمه یا دراز کش به همین اندازه بوده وبرای پیرانی است که توان حرکت نداشته اندارتفاع آن از سطح زمین حدود ۱.۵ متر بوده تا جانور درنده نتواند تعرضی داشته باشد .ایل درمسیرکوچ خودبنابه خواست فرد ناتوان وی را در این محل قرار داده ومقداری توشه نیز در کنارش در درون گاوری می گذاشتند تا زمان برگشت ایل که آن هم بعید به نظر می رسید بتواند از توشه استفاده نماید و کلمه گاوری را در درون کنده به صدا در می آورد وبصورت تکرار واکو ویا پژواک آن را در یافت می کرد
 .درطی این مدت که ایل ازکوچ برمی گرددفردباتنهایی خوددمسازاست واوراهمدمی نمی باشدناله ها ونواهای سوزناک اودردل کوه می پیچدوپژواک آن به خودش برمی گرددتوگویی که کسی بااوهمرازوهمدم می باشد
اگوی اندیشه داری بردگوری
گله ز تیشه داری بردگوری
به دل داری هزارون بیت زخمی
به جونم ریشه داری بردگوری
بنابه عقیده بعضی صاحب نظران این موضوع ریشه درآداب وسنت ایرانیان باستان داردبطوری که بعضی ازآثاربجامانده دراین خصوص قدمت آنهابه دوره مادها تاپایان سلسله ساسانی می رسد.درآیین زرتشت نیزسنگ گبردرمراسم تدفین مردگان بکارمی رفته بدینگونه که بنابراعتقادآنهامرده رادرسنگ گبرقرارداده تابه اصطلاح رطوبت بدن مرده چیده شده سپس وی رابه دخمه یا استودان منتقل می کردند

فریادبی صدا

ومن بعد از ((کابنگرو))
دیدم که کسی برنخاست
چاه آتش نگرفت
گاز بویی نداد
خاک ترش نشد
چهره ها خسته از کارنگشتند
سبزه ها نرویدند
 ((کا قوات ))  بنگی برنیاورد
ودیگر ((گلی جون)) نخواند
           مرثیه عشق را
که تمدن فناشد
            دربسترگرمای خونین شهرم
وغریب ماندوبی کس
همچون آه من
و((محمدخون )) هم دیگرماشین زمان رابه جلونبرد

آه وآه
ازتو ای مسجدِ بی سلیمان
              و ای سلیمان بی مسجد
که گناه تنهایی ات را
بایدبه گردن ((دارسی)) گذاشت
    به گردن همه کسانی که توراغریب کردند

وتوغریب ماندی وبی کس

      ----- امان اله شیخ رباطی ----

گویش بختیاری

درکتاب تاریخ بختیاری سرداراسعدآمده است که زبان بختیاری هاهمان زبان پهلوی قدیم است که کیانیان وساسانیان بدان سخن گفته اند

گویش بختیاری به لهجه های گوناگونی تقسیم می گرددکه این تنوع ناشی ازدورازهم بودن محل اسکان وکوهستانی بودن ومحدودبودن مراوداتشان است واین وضعیت باعث شده که همجواری هردسته ازآنهاباقومیت های دیگروتعامل باآنهابرروی لهجه آنهاتاثیروتاثرگذاشته واین تنوع راپدیدآوردمثلادرخوزستان همجواری باشوشتری هاودزفولی هاویالرهادرشمال ودرجنوب آن بااعراب یااستان کهگلویه درمناطق دیگرمانندچهارمحال تماس بافارس ها ،ترک زبانان و..گویش های متفاوتی راپدیدآورده است بطوری که حتی درمیان یک طایفه ویاروستاهای همجوارشاهدگویش های مختلف می باشیم .

      اماقطعاهمانگونه که اکثرصاحبنظران عقیده دارندپیوستگی این لهجه بازبان پهلوی وپارسی باستان بیش ازگویش های دیگرمناطق ایران است وهمانگونه که درفرهنگ بختیاری به نقل ازلیدوعنوان شده به زبان شاهنامه شباهت زیادی داردکه طبعااین امربواسطه این بوده است که محل اسکان آنهادرطی تاریخ ازتعرض بیگانگان درامان مانده است.آرنولدویلسون نیزمعتقداست که نزدیکی لهجه بختیاری به زبان پهلوی بقدری زیاداست که زبانشناسان آن دوراجداازهم نمی دانند.البته دراین میان گرچه بختیاری هابه لربزرگ ولرهای لرستان به لرکوچک اشتهاردارندامالازم به ذکراست که گویش بختیاری ولری علیرغم وابستگی هاونقاط اشتراکی که دارندمتفاوت ازهم بوده اند.

      درمقدمه فرهنگ دهخدااحسان یارشاطردرذکرتقسیم بندی زبان هاوگویش های ایرانی آنهاراجداگانه ذکرمی کند.همچنانکه خانلری معتقداست لهجه های لری ،سمنانی وبلوچی ازفارسی دری مشتق نشده اندبلکه همه آنهادرعرض یکدیگرندواصل واحدی دارندکه به حکم تحول زبان ازآن منشعب شده وهریک به طریقی تغییریافته اند.