پس از زندگی کردن و تولید مثل بشر می خواهد یادبودی از
خود به جای گذارد، شاید به این دلیل که او حقیقتا وجود داشته است. او یادگاری روی چوب، روی سنگ یا روی زندگیهای دیگر افراد میکند.
این آرزوی عمیق در هر کسی وجوددارد. از بچه ای که کلمات رکیک
در یک جایگاه عمومی می نویسد تا بودایی که تصویرش را در مغز یک
نژاد نقش میکند ...
جان اشتاین بک
اینک فراگرفته ام انسانهایی که فقط بخاطرخودزندگی می کننددرظاهرزنده اندامادرباطن تهی ازعشق اند.آن کس که عشق رادرخانه اش جای می دهدخداوندرابه حریم دلش راه داده است چراکه خداونداورادوست داردو
خداوندیعنی عشق
تولستوی
نوشدن حالها رفتن این کهنه هاست(مولانا)
طبیعت درحال تحول وتجدیدحیات است بهاردرراه می باشدوزندگی
درجریان .امابرای این تداوم وبقا
سازندگی وانهدام هردوبایدباشندتازندگی استمراریابد.درهرحال تغییریک
واقعیت و ضرورت جداناشدنی ازنظام هستی است وبنوعی حیات
مادرگروتغییروتکامل می باشد.همینگونه شیوه
فکرکردن واندیشیدن نیزدرحال تغییراست امابقول تافلر فقط عده
محدودی متوجه این دگرگونی می شوندویکتورهوگوهم معتقداست هیچ چیزبه
قدرت فکری نیست که زمانش رسیده باشد. انسان محتاج تحول است
وبرای این نوسازی وپویایی نیازبه تغییرداردبازنگری وتغییرمناسب
درباورها نگرشها ورفتارهاتافردبتواندسازگاروهمسوباشرایط به تعالی
وتکامل برسددرحقیقت افکاروایده های جدیدهمچون خونی است که
بایددرکالبدجریان یابدتابه انسان طراوت وتازگی بخشد
***
بهارآیدپیرهن بیشه نوشود نوترشوداگرریشه نوشود
زیباست برسرت کلاه نو زیباترآنکه درسرت اندیشه نوشود
امیدکه بامطالعه گذشته نگاهی به حال وامیدبه آینده فردای خوبی
برای خودبسازیدوسالی سرشارازتحول وتعالی درپیش داشته
باشیدوسالهای گذشته تان بدترازسالهای آتی شماباشد
روح بلندآن است که به زادگاه خودعلاقه مندباشی ودرآرزوی آن به سربری. سزاوارترین شهرهابه دلداگی شهری است که آبش رااشامیده ای وخوراکش راخورده ای وگویند:سرزمین مرددایه ی اوست وخانه اش گاهواره ی او.
بقراط می گوید:به هربیماری ازغذای سرزمینش دهید زیرا نفس به غذاهای سرزمین خودگرایش دارد.
دیگری می گوید: نشانه خردمندان خوگرفتن بادوستان ودلدادگی به وطن وخان ومان است.
گویند:اگرخواهی وفای کس وپایداری عهدوپیمانش بدانی ، بنگرکه به دلدادگی اوبه وطنش وکشش دل اوبه دوستانش وسرشک اوبرگذشته ی روزگارانش .
البلدان
در چهل کیلومترى مسجدسلیمان روستاى کوچکى است به نام تاچه گر که نه برق دارد و نه آب، در یک منطقه صعبالعبور کوهستانى واقع شده است و تا نزدیکترین روستا 10 کیلومتر فاصله دارد.
در این روستا دانشآموزان به جاى رفتن به کلاس در آغل درس میخوانند. سقف این به اصطلاح کلاس 9 مترى از چوبهاى دودزده درختان است و 5 دانشآموز دختر و 8 دانشآموز پسر در تاریکى کلاس به سختى درس میخوانند و صداى بزها و گوسفندان تنها صدایى است که با طنین آموزش عجین شده است.
یکى از دانشآموزان دختر این کلاس میگوید: آقا اجازه، اینجا سرد و تاریک است. همکلاسى دیگر او گفت: دوست دارم نمرههاى خوب بگیرم ولى توى این آغل نمیشود. دختر کوچولوى دیگرى میگوید: صداى گوسفندان و تاریکى آغل نمیگذارد درس بخوانیم.
پسر دانشآموز دیگرى افزود: نمیتوانم تخته سیاه را ببینم. یک دانشآموز دختر این کلاس گفت: اینجا آنقدر تاریک است که چشم ما نوشتههاى معلم بر روى تخته سیاه را نمیبیند.
حاتمى معلم زحمتکش این کلاس نیز گفت این کلاس نیست همانگونه که میبینید اینجا آغل است. میپرسم دانش آموزان چه گناهى کردهاند لااقل مسئولین آموزش و پرورش مسجد سلیمان نمیتوانستند یک اتاقى به عنوان کلاس براى بچهها بسازند.؟
سرما و نمناکى کلاس و نبود وسایل گرمکننده امان دانشآموزان را در این آغل بریده است. گوسفندان روزانه چندین بار وارد کلاس میشوند بر روى تختهسیاه این کلاس درشت نوشته بودند کلاس ما نور ندارد.
**********
گرچه مدارس سطح شهرهم چندان حال وروزبهتری ازاین وضع ندارنداما ...
باران هم روی ظالم می باردهم روی مظلوم ولی بیشترروی مظلوم می باردزیراظالم چترمظلوم راربوده است . (کریستوفر)