ری را جان
می دانم ،می دانم دل آن دره ی دور برای من
تنگ است ،دل آن شکوفه بادام که شبیه جوجه
کبوتربود.می دانم ،دل آن چشمه که بوی تشنگی
ستاره می داد-برای انعکاس تبسم تاریک من تنگ
است .دل سنگ وآن سایه های مالرو،دل بی
باورباغ انار،دل بادوقتی که ازمزارع ماه وشقایق
می گذرد.
ری راجان
می دانم !دل ولایت آبهابرای من تنگ است ،امامن
که دلم ...دل نیست،من دلم رامیان راه
وکنارتوجانهاده ام :سمت چپ آن ستاره ی سبزکه
درمشرق گریستن است ....
----سیدعلی صالحی----