حضرت علی (ع)
بردگوری درمنطقه شیمبار -مسجدسلیمان
موضوع بردگوری یکی ازمقوله های دراماتیک زندگی وکوچ عشایربختیاراست وشایدبتوان ازآن بعنوان شکل اولیه سرای سالمندان نام برد.گاوری نام کنده سنگی است در دل صخره ای بزرگ که در مسیر حرکت عشایر بختیاری که مسیر کوچ مشخصی دارند واقع شده وبازحمت زیادی ودر طی سالیان درازی ایجاد شده ومخصوص کسانی است که بعضا بر اثر عاطفه شدید به خانواده که حاضر نبودند سختی راه کوچ را بر خانواده خود ببینند می باشد این معماری بسیار جالب که درب ورودی آن حدودا ۶۰در ۶۰ بوده ودرون آن حدودا یکمتر پهنا دارد وبرای نشستن بصورت چمباتمه یا دراز کش به همین اندازه بوده وبرای پیرانی است که توان حرکت نداشته اندارتفاع آن از سطح زمین حدود ۱.۵ متر بوده تا جانور درنده نتواند تعرضی داشته باشد .ایل درمسیرکوچ خودبنابه خواست فرد ناتوان وی را در این محل قرار داده ومقداری توشه نیز در کنارش در درون گاوری می گذاشتند تا زمان برگشت ایل که آن هم بعید به نظر می رسید بتواند از توشه استفاده نماید و کلمه گاوری را در درون کنده به صدا در می آورد وبصورت تکرار واکو ویا پژواک آن را در یافت می کرد
.درطی این مدت که ایل ازکوچ برمی گرددفردباتنهایی خوددمسازاست واوراهمدمی نمی باشدناله ها ونواهای سوزناک اودردل کوه می پیچدوپژواک آن به خودش برمی گرددتوگویی که کسی بااوهمرازوهمدم می باشد
اگوی اندیشه داری بردگوری
گله ز تیشه داری بردگوری
به دل داری هزارون بیت زخمی
به جونم ریشه داری بردگوری
بنابه عقیده بعضی صاحب نظران این موضوع ریشه درآداب وسنت ایرانیان باستان داردبطوری که بعضی ازآثاربجامانده دراین خصوص قدمت آنهابه دوره مادها تاپایان سلسله ساسانی می رسد.درآیین زرتشت نیزسنگ گبردرمراسم تدفین مردگان بکارمی رفته بدینگونه که بنابراعتقادآنهامرده رادرسنگ گبرقرارداده تابه اصطلاح رطوبت بدن مرده چیده شده سپس وی رابه دخمه یا استودان منتقل می کردند
ری را جان
می دانم ،می دانم دل آن دره ی دور برای من
تنگ است ،دل آن شکوفه بادام که شبیه جوجه
کبوتربود.می دانم ،دل آن چشمه که بوی تشنگی
ستاره می داد-برای انعکاس تبسم تاریک من تنگ
است .دل سنگ وآن سایه های مالرو،دل بی
باورباغ انار،دل بادوقتی که ازمزارع ماه وشقایق
می گذرد.
ری راجان
می دانم !دل ولایت آبهابرای من تنگ است ،امامن
که دلم ...دل نیست،من دلم رامیان راه
وکنارتوجانهاده ام :سمت چپ آن ستاره ی سبزکه
درمشرق گریستن است ....
----سیدعلی صالحی----
تنوره می کشید در باد
تابستان جنوب
من محو ابروان تو بودم
واگر یادت هست
سیب می خوردی
تودانه های تلخ سیب را...
من اشک های بلورنجیب را...
سهم من ازجهان
آن وقت هانگاه توبود
آی
علف های هرز
بگویید در کنار کدام شما
داردشکوفه می دهد
آن دانه های سیب
که از دهانش به خاک افتاده بود
من کجای جهان ایستاده ام
تابستان جنوب رامی خواهم
یاطعم دهانش که سیب خورده بود؟
شعراز داریوش اسدی کیارس
می دمدباد
بخت
همچون اسبی خیره بریالهاش
درآب
نقش خدایی خیال
با دستهای برفیش
می دمدباباد
دستی ازرخسار
کفن می گیرد
ومی خزد با او
بخت
همچون اسبی با یال خون
درباد
نقش خدایی خیال
بادستهای برفیش
خشت می نهد
برآب.
شعری ازسیروس رادمنش
آشناوایلیاتیم ،بختیاریم ازسکون هرچه دل عاشقان فراریم
اسب خوب وبرنویی ،گنج مردایل ماست دی بلال ودی بلال شعربی بدیل ماست
دل بهانه گیرشد،بازهم هوای کوچ ازگدارسینه ام می رسدصدای کوچ
تنگ می شوددلم توی قیل وقال شهر تشنه ام ،کجاست آب ؟آب چشمه ای زلال
نیست توی سفره ام کاسه های اشکنه توی ظلمتی غریب،کو؟کجاست روزنه؟
پر زٍ عطرپونه اید،مردمان خوب ایل می دهدصدایتان بوی دلکش ((چویل))
کوچ می کنیدومن مانده درسکون عشق دورازشمادلم رفته تاجنون عشق
درسیاه چادرید ، من غریبه توی شهر زندگی بکام من گشته تلخ و مثل زهر
شهریم ولی ،ازتبارسبزسادگی روستادلم ،مظهری ز روگشادگی
کی خبرزفتنه هااززمانه داشتیم فکرمان به مزرعه یاکه آنچه داشتیم
ساعتی نداشتیم جزصدای یک خروس آه ،چهره هایمان می شودعجب عبوس
خنده می کندوای !مردمان شهرما تاکه مردایل مامی رودزکوچه ها
ناسلامتی !من ازایل بختیاریم پس چرافراری ازایل دل بهاریم ؟
فخرمن اصالتم ،فخرمن نجابتم خالی ازریاورنگ ،چشمه ای صداقتم
درمرام ایل ما،مردیعنی یک سوار زن صفای مطلق است،مردغیرت است وکار
شعرازفریده چراغی ((ممیرا))
درکتاب تاریخ بختیاری سرداراسعدآمده است که زبان بختیاری هاهمان زبان پهلوی قدیم است که کیانیان وساسانیان بدان سخن گفته اند
گویش بختیاری به لهجه های گوناگونی تقسیم می گرددکه این تنوع ناشی ازدورازهم بودن محل اسکان وکوهستانی بودن ومحدودبودن مراوداتشان است واین وضعیت باعث شده که همجواری هردسته ازآنهاباقومیت های دیگروتعامل باآنهابرروی لهجه آنهاتاثیروتاثرگذاشته واین تنوع راپدیدآوردمثلادرخوزستان همجواری باشوشتری هاودزفولی هاویالرهادرشمال ودرجنوب آن بااعراب یااستان کهگلویه درمناطق دیگرمانندچهارمحال تماس بافارس ها ،ترک زبانان و..گویش های متفاوتی راپدیدآورده است بطوری که حتی درمیان یک طایفه ویاروستاهای همجوارشاهدگویش های مختلف می باشیم .
اماقطعاهمانگونه که اکثرصاحبنظران عقیده دارندپیوستگی این لهجه بازبان پهلوی وپارسی باستان بیش ازگویش های دیگرمناطق ایران است وهمانگونه که درفرهنگ بختیاری به نقل ازلیدوعنوان شده به زبان شاهنامه شباهت زیادی داردکه طبعااین امربواسطه این بوده است که محل اسکان آنهادرطی تاریخ ازتعرض بیگانگان درامان مانده است.آرنولدویلسون نیزمعتقداست که نزدیکی لهجه بختیاری به زبان پهلوی بقدری زیاداست که زبانشناسان آن دوراجداازهم نمی دانند.البته دراین میان گرچه بختیاری هابه لربزرگ ولرهای لرستان به لرکوچک اشتهاردارندامالازم به ذکراست که گویش بختیاری ولری علیرغم وابستگی هاونقاط اشتراکی که دارندمتفاوت ازهم بوده اند.
درمقدمه فرهنگ دهخدااحسان یارشاطردرذکرتقسیم بندی زبان هاوگویش های ایرانی آنهاراجداگانه ذکرمی کند.همچنانکه خانلری معتقداست لهجه های لری ،سمنانی وبلوچی ازفارسی دری مشتق نشده اندبلکه همه آنهادرعرض یکدیگرندواصل واحدی دارندکه به حکم تحول زبان ازآن منشعب شده وهریک به طریقی تغییریافته اند.
نقش های تابستانی ---
ستارگان خسته از
ورزشباهنگامان
شب شب ها
سبدگل برطاقدیس ها
نهادو
به زیرپلکی
خواب می کندآنچ را:
اگرچهره می دوختی ومی دیدی ،آه
ازکارون هم گذشت این دیر
وطنین
ازصحفات اقطاب
چه می گذشت ...
شعر،گاه حرف است
نازوبه باز
درتنگ ها وسایه هاش
شکل دیگری ست
مثل چترهای تاول
که بردامن تنگ او
نقش های تابستانی می زند
---یارمحمداسدپور---
ه
از عقیمی و مرگ نمی گذشت کرم تابنده
می رویاند
لاشه یی را که می رفت و
پل های دیگر اما
در باد ایستاده ای
و انگیزه ی دعا را می جویی
هرگز اینگونه
سُم نکوبیدند بر ستاره ی بدرود.
*** هوشنگ چالنگی ***
پس از زندگی کردن و تولید مثل بشر می خواهد یادبودی از
خود به جای گذارد، شاید به این دلیل که او حقیقتا وجود داشته است. او یادگاری روی چوب، روی سنگ یا روی زندگیهای دیگر افراد میکند.
این آرزوی عمیق در هر کسی وجوددارد. از بچه ای که کلمات رکیک
در یک جایگاه عمومی می نویسد تا بودایی که تصویرش را در مغز یک
نژاد نقش میکند ...
جان اشتاین بک
من پراکنده شدم
ماپراکنده شدیم
مست آواز هَزاران در باغ
چوگلسرخ ز ِ بُن
بی خبردست پدرکنده شدیم
دیرگاهی ست
که از رویش عرفانی
گلها در باغ
خبری نیست که نیست
نه صدایی ز پایی
ونه آوازرسایی ز جایی
نه طلوعی
ز خورشیدخروشان
برای دل درمانده به راهی
ریزش بارانی
به علف زاران سوخته
ازحسرت آهی
آسمان رابنگر
ابرهاتاروپراکنده شدند
سایه هاخسته ودرمانده شدند
مادران چشم به درخانه
عبوس وغمگین
انتظاربچه های به ره مدرسه
وامانده شدند
چه عجب حال وهوایی است
خدایابنگر
خواب می بینم من
یاکه دربیداری
مبتلای دل درمانده شدم
من پراکنده شدم
¤¤غلام رضایی میرقاید